صفحه نخست / شهید حسن آبشناسان

شهید حسن آبشناسان

بسياري از مردان بزرگ در طول تاريخ، در زمان حيات‌ خويش ناشناخته مانده و پس از مرگ نيز ابعاد كمي از شخصيت و عظمت روحي آنها براي افراد جامعه مشخص شده است و شايد هم ارزش واقعي انسانهاي وارسته و بزرگ در اين دنيا هرگز شناخته نشود و فقط خداوند بزرگ است كه از آن آگاه است.
تیمسار سرلشگر شهيدحسن آبشناسان، افسري منضبط، ورزيده، باسواد، پركار، علاقمند، دلسوز و بسيار شجاع و جسور بود كه در انجام وظيفه، هيچ چيز را جز رضاي خداوند بزرگ در نظر نداشت.

شهيد آبشناسان كه به حق يك اهل الله خالص بود در سال ‌١٣١٥ در تهران متولد گرديد. او بعد از گرفتن ديپلم وارد دانشكده افسري شد و پس از فارغ‌التحصيلي، از همان ابتدا در شهرستان‌هاي دور افتاده به خدمت مشغول گشت و به رغم همه مشكلات و نابساماني‌ها، باهمت و جديت كار مي‌كرد. ورزيدگي و آمادگي بالاي روحي و جسمي آن شهيد همواره زبانزد بوده است.
او در تمامي لحظات عمرش از اوان جواني به ورزش و تحرك پايبند بود و در طول خدمت درجات پايين‌تر همواره در سمت افسر ورزش يگان انجام وظيفه مي‌نمود.
به ورزش باستاني علاقه وافر داشت و همواره در منزل و محل كار و حتي در ماموريت‌ها به اين ورزش مي‌پرداخت و همواره با ذكر نام مولي‌المومنين (ع)، الگوي جوانمردان بود و با ياد حق به پالايش تن و روان مي‌پرداخت.
آن شهيد عزيز در آخرين روزهاي عمر شريف خود نيز با وجود ‌٤٨ سال سن به گواهي همرزمانش هر روز صبح در محل كار به ورزش و آماده نمودن جسم خود مي‌پرداخت و هميشه اين شعر در دفتر كارش نقش بسته بود و هم اكنون نيز زينت‌بخش سنگ مزارش است.

ما زنده به آنيم كه آرام نگيريم / موجيم كه آسودگي ما عدم ماست.

شهيد آبشناسان علاوه بر اين، در ورزش‌هاي دوو ميداني، واليبال، بسكتبال، پينگ پنگ، شنا، سواركاري و جودو، صاحب مهارت‌هاي بالايي بود و در رشته كوهنوري نيز در مسابقه‌اي كه در سال ‌١٣٥٧ در كشور اسكاتلند در بين تكاوران برگزيده ارتش‌هاي چندين كشور دنيا برگزار شده بود، همراه با همكاران ديگر خود به مقام اول دست يافت و قدرت خود و ايران را به رخ كشورهاي صاحب نام كشاند.
شهيد آ‌بشناسان به رغم جديت و قاطعيت، ازخلق و خوي بسيار رئوف و مهربان برخوردار بود، افراد كم كار و ضعيف از او ناراضي بودند و افراد زحمتكش و پر كار او را به عنوان سمبل و الگوي خود پذيرفته بودند، او هيچ‌گاه بيكار نمي‌ماند و هنگامي كه در منطقه عمليات بود و يا در مدت كوتاه استراحت، به مطالعه و تفكر مشغول بود.
او بر سر يك سفره با سربازان و ديگر كاركنان غذا مي‌خورد و تاكيد داشت: بعد از نماز جماعت همه افراد در نمازخانه و سر يك سفره و از يك غذا ميل كنند.

شهيد والامقام تیمسار سرلشكر آبشناسان در انجام مسوليت‌هاي نظامي نيز همچون ديگر فرماندهان دلاور ارتش اسلام خود را وقف خدمت به ميهن اسلامي نموده و با ويژگي‌هاي شخصيتي خود، عنصري تعيين‌كننده در صحنه مقابله با دشمنان و دفاع از تماميت ارضي كشور به شمار مي‌رفت.
او كه خود در كسوت نيروهاي ويژه متخصص جنگ‌هاي چريكي بود، در عمليات‌هاي نفوذي فراوان، ضربات بسياري بر دشمن وارد آورده بود. به حرفه خود به شدت علاقه داشت و معتقد بود كه در جنگ‌هاي چريكي نسبت به عمليات منظم، اگر حساب شده و دقيق عمل شود، با امكانات كمتر و تلفات و ضايعات ناچيز مي‌توان تلفات و ضايعات زيادي به دشمن وارد ساخت و دشمن را از درون و برون متلاشي نمود.
شهيد آبشناسان در اوايل جنگ تحميلي، مسووليت يكي از تيپ‌هاي لشكر ‌٢١ حمزه را به عهده داشت، ليكن با تشكيل ستاد جنگهاي نامنظم به آن ستاد پيوست و با تعدادي معدود از بسيجيان داوطلب، عمليات چريكي خودرا در منطقه دشت عباس شروع كرد و در مدت كوتاهي، تلفات سنگيني به نيروهاي عراقي وارد نمود. او در يك عمليات، نيروهاي دشمن را در عمق مواضع پدافندشان به كمين انداخت و تعداد بسياري از آنان را به هلاكت رساند و چندين نفر را نيز به اسارت درآورد.
وجود اين شهيد در هر منطقه، دشمن را مضطرب و نگران مي ساخت و در برابر آن آرامش وامنيت خاطري را براي روستاييان آن منطقه فراهم مي‌كرد و خاطره دلاوريهاي او همچنان در ذهن بسياري از آنان باقي است.

در سال ‌١٣٦٢ به فرماندهي قرارگاه حمزه سيدالشهداء، منصوب شد.
او به سرعت به سازماندهي نيروهاي ارتش و سپاه همت گماشت و در كنار دلاورمردي ديگر از سپاه پاسداران انقلاب اسلامي يعني شهيد بروجردي با هماهنگي كامل و در حد اعلاء و با پشتكارو تلاش شبانه‌روزي و استقرار واحدهاي نظامي در مناطق تردد و نفوذ ضدانقلاب، از هرگونه تحرك آنان ممانعت به عمل آورد. در پي آن عمليات پاكسازي شهر بوكان از وجود ضد انقلاب نيز با موفقيت انجام گرفت و سپس محور سردشت، پيرانشهر كه از جنگل‌هاي انبوه آلواتان و كوههاي سر به فلك كشيده و تنگه‌هاي پر پيچ وخم و نهرهاي متعدد عبور مي‌كنند، با تلاش وي، شهيد بروجردي، شهيد ناصر كاظمي و جمعي ديگر از رزمندگان ارتش و سپاه پاكسازي و بازگشايي شد، بازگشايي اين محور، منطقه وسيع و بسيار حساسي را از لوث وجود ضد انقلاب پاك نمود و ضربه محكمي را بر دشمن وارد آورد و در حقيقت طومار كثيف آنان را در هم پيچيد. به دنبال اين پيروزي درخشان، حضرت امام (ره) نيز پيام بسيار مهمي را براي رزمندگان اسلام در منطقه عملياتي قرارگاه حمزه سيدالشهداء (ع) ارسال فرمودند.
شهيد امير سرلشكر آبشناسان در سال ‌١٣٦٤ به فرماندهي لشكر ‌٢٣ نيروهاي ويژه هوابرد منصوب شد. او در مدت كوتاه فرماندهي خود در اين لشكر، تحولات بزرگي به وجود آورد واين يگان را منشا، خدمات بسياري ساخت.
سرانجام روح بزرگ والهي شهيد آبشناسان، قفس تن را در عمليات قادر گشود و درحالي كه همچون يك سرباز شجاع در خط مقدم به نبرد با دشمن مشغول بود، به سوي معبود خود شتافت و شرف شهادت را برافتخارات بي‌شمار خود افزود.
مردن در بستر شايسته او نبود و دنيا براي روح بزرگ اوتنگ مي‌نمود. او به خداي خود پيوست و در حالي كه نمونه شايسته‌اي از يك نظامي مسلمان و فرمانده‌اي شجاع و مدبردر ارتش قدرتمند ايران اسلامي بود، نام خود را تا ابد جاودان ساخت.
“شیر صحرا” لقبي بود كه اهالي دشت عباس به او داده بودند. شهيد سرلشگر “حسن آبشناسان”‌، فرمانده پيروز قرارگاه حمزه سيدالشهدا و لشگر ‌٢٣ نيروهاي مخصوص كه مصداق كاملي از زاهدان شب و شيران روز بود. در سال ‌١٣١٥، در خانواده‌اي مذهبي در تهران چشم به جهان گشود. فرمانده مردمي كه قبل و بعد از انقلاب اسلامي با دارا بودن ويژگيهاي پهلواني و جوانمردي،‌آمادگي جسماني فوق‌العاده و نيايش‌هاي شبانه مهميز كشيده بود و در صحنه‌هاي نبرد، همچون ساعقه‌اي به دشمنان فرود مي‌آمد.
در عمليات گشتي و شناسايي، اين فرمانده رشيد ‌اولين اسراي عراقي را به اسارت نيروهاي اسلام درآورد و هم او بود كه در هنگام فرماندهي قرارگاه حمزه سيدالشهدا، با ايجاد هماهنگي كامل بين نيروهاي ارتش و سپاه ضربات خرد كننده‌اي بر پيكر نيروهاي ضد انقلاب و حاميان بعثي در منطقه كردستان وارد آورد.
شهيد “تيمسار آبشناسان”، اندوخته‌هاي علمي و نظامي عميق خود را طي دوره‌هاي متعدد نظامي نظير وره دانشگاه افسري (مقدماتي و عالي رسته‌اي) دانشكده زبان، چتربازي و رنجر، دوره تكميلي تكاور و كوهستان را در اسكاتلند، با هوش سرشار و آمادگي جسماني در هم آميخت.
“تيمسار آبشناسان” با ايمان كامل و صداقت در كار، رهبري و هدايت زبده‌ترين افراد نظامي را برعهده گرفت. مرداني كه با علاقه خاصي دستورهاي فرمانده خود را به اجرا مي‌گذاشتند و براي شركت در سخت‌ترين و تخصصي‌ترين عمليات، پشت سر فرمانده رشيد خويش داوطلبانه شركت مي‌نمودند.
“تيمسار آراسته” كه خود از شاهدان زنده دفاع مقدس است،‌شبي را به خاطر دارد كه شهيد آبشناسان خاضعانه از اينكه خداوند قادر و توانا او را در انجام عمليات‌هاي متعدد دشمن شكن به پيروزي رسانده، به درگاه احديت شكرگزاري مي‌نمايد و خاشعانه از خداوند مي خواهد كه او را به جوار خويش فرا خواند. تا اينكه فرداي همان شب، يعني در تاريخ ‌٨/٧/٦٤، حضرت باري تعالي دعاي بنده خاص خود را اجابت كرد و او به لقاء الله پيوست.
 
 خاطرات

یك روز چند تا از خانم های افسرها دور هم جمع شده بودند

یكیشان می گفت: شوهر من آنقدر دخترم را دوست داره كه اگر دخترم نصف شب بگهكه من كنتاكی می خوام، میره و از هرجا كه شد برایش می خره.

گیتی گفت:جدی؟شوهر من آنقدر دخترمو دوست داره كه اگه اون هر وقت روز بگه كه من كنتاكی می خوام می گه با نفست مبارزه كن دخترم.

مهر ماه 1364 چند روز مانده بود به پايان خدمت سربازي. چون گروهبان وظيفه بودم منزلي با دوستانم اجاره كرده بوديم. عصر بود كه در خانه بودم و يكي از دوستانم كه گروهبان نگهبان گردان دوم تفنگداران دريايي بود با جيپ آمد سراغم و يك برگ مرخصي 5 روزه به من داد و گفت بايد بري تهران. خيلي تعجب كردم چون من بيش از 60 روز مرخصي بابت عضويت در تيم بسكتبال نيروي دريايي و تيم ملي ارتش طلبكار بودم...به هر حال با همان جيپ به فرودگاه بندر عباس رفتيم و توانستم بليطي براي نيمه شب بگيرم و در فرودگاه ماندم تا وقت پرواز. همچنان فكرم مشغول بود كه سوار هواپيما شدم. در هواپيما روزنامه اطلاعات پخش كردند و در صفحه ي دوم آن خبر شهادت فرمانده لشگر تكاوران توجهم را جلب كرد. خبر را خواندم و به نام فرمانده لشگر : سرتيپ حسن آب شناسان رسيدم. پيش خود گفتم اسم پدرم است ولي پدرم كه سرتيپ نبود و بعد از اين كه كمي فكر كردم به خاطر آوردم كه كساني كه شهيد مي شوند يك درجه ارتقا مي گيرند. روزنامه را بي هدف ورق مي زدم كه به شعري از كليم كاشاني برخوردم به نام : (تجرد عنقا) يعني تنهايي سيمرغ. وقتي آن شعر را خواندم انگار برق مرا گرفته است. برقي كه مرا آماده مي كرد براي رفتن ميان خانواده ام و راه و رسم فكر كردن و گفتگو با خودم و آن ها را براي سال هاي متمادي به من راهنمايي مي كرد.

دوبيت آخر شعر كه مي گويد:

بدنامي حيات دوروزي نبود بيش
آن هم كليم با تو بگويم چسان گذشت؟
يك روز صرف بستن دل شد به اين و آن
روز دگر به كندن دل زين و آن گذشت

يا در بيت چهارم كه مي فرمايد:

در راه عشق گريه متاع اثر نداشت
صد بار از كنار من اين كاروان گذشت

و از خواندن بيت پنجم به يقين رسيدم كه پدرم شهيد و رستگار شده است كه مي فرمايد:

از دستبرد حسن تو بر لشگر بهار
يك نيزه خون گل ز سر ارغوان گذشت...

به هرصورت به تهران رسيدم و سوار تاكسي شدم .راننده ي تاكسي گفت كه مراسم بزرگي صبح در فرودگاه بوده است و تكاوران به تشييع پيكر فرمانده شان آمده بودند و وقتي به در منزل رسيديم پلاكادرهاي تسليت و ماشين هاي نظامي در محل بود كه متوجه شدم همه ي آنچه فكر كردم درست بوده است .به جمع خانواده پيوستم و صبح همان روز همراه با تعطيلي بازار تهران در مراسمي باشكوه، پيكرشهيد و همرزمانش از مسجد ارگ به بهشت زهرا تشييع شد و در قطعه 26 به خاك سپرده شد.

افشین آبشناسان - فرزند شهید آبشناسان

در روز عید غدیر، مقرر شده بود تا حاج حسن به همراه عده‌ای از سرداران ارتش، به دیدار امام راحل بروند. این اولین دیدار حاجی با رهبر و مقتدای خویش بود و در آن لحظات، عشق به امام راحل در نگاهش موج می‌زد. زمان ملاقات، سرهنگ در حال حاضر شدن بود كه اطلاع دادند: «كارت ملاقات تمام شده و شما نمی‌توانید برای ملاقات بیایید.»
در ذهنهای ما سؤالی شكل گرفت. چطور ممكن بود كه برای یك فرمانده لشگری، امكان ملاقات با رهبرش نباشد؟ با وجود این شرایط حاج حسن، مثل همیشه ناراحتی نشان نداد و با آرامش همیشگی، لباسهایش را بیرون آورده و با تمام اشتیاقی كه برای دیدار امام داشت گفت: «خدا ما را از ملاقات امام زمان (عج) محروم نكند، هر وقت خدا بخواهد و لیاقت دیدار داشته باشم امام را نیز زیارت خواهم كرد.»

چند دقیقه بیشتر نگذشته بود كه تلفن به صدا درآمده و مجدداً حاجی را برای ملاقات با امام دعوت كردند. او با گشاده‌رویی و خوشحالی پذیرفت و بالاخره موفق شد تا رهبر را از نزدیك ببیند و طراوت حضورش را لمس نماید. شهید آبشناسان به راستی، یار و دوستدار امام و انقلاب بود.
راوی:همسر شهید
 وصیت نامه

... آرزو داشتم حج را در زمان حیات انجام دهم، چنانچه شهید شوم، انجام شده است. محل دفن من، کربلا باشد، اگر راه کربلا را خود باز کردیم (آسان است)، و لیکن اگر زودتر شهید شدم، پیکرم به صورت امانی باقی بماند تا پس از باز کردن راه و انقلاب عراق، این کار انجام شود. ... از فرزندانم می‌خواهم در کسب دانش و خدمت به اسلام، کوشا باشند...



منبع:
1. كتاب ستارگان آُسمان گمنامی
2. باغ موزه انقلاب اسلامی ودفاع مقدس

8 اسفند 1397, 08:23
بازگشت login