شهید محسن وزوایی

تاریخ و زمان ارسال : 1397-12-09 02:02

شهید محسن وزوایی

نام و نام خانوادگی: محسن وزوایی
تولد: 1339/5/5 – تهران
شهادت: 1361/02/10 – عملیات بیت المقدس
تحصیلات:
محسن وزوایی، در پنجم مرداد ماه سال 1339 در محله نظام آباد تهران، در دامان خانواده ای اصیل و مذهبی دیده به جهان گشود. شهید وزوایی، دبستان و متوسطه را با نمرات عالی سپری کرد. دوره دبیرستان را در مدرسه دکتر هشترودی تهران گذراند و پس از گرفتن دیپلم، با کسب رتبه اول شیمی دانشگاه صنعتی شریف، مشغول به تحصیل شد. محسن وزوایی، در سال های نوجوانی با راهنمایی های مؤثر پدر فرزانه اش، مرحوم حاج حسین وزوایی که از هم رزمان مرحوم آیت اللّه کاشانی بود، قدم به وادی مبارزات ضد استبدادی گذاشت. پس از ورود به دانشگاه، به جریان مکتبی انجمن های اسلامی دانشجویان این دانشگاه پیوست و هم زمان با شرکت در فعالیت های سیاسی و عقیدتی، از سال 1356 مسئولیت هدایت و جهت دهی به مبارزات دانشجویی ضد دیکتاتوری را در سطح دانشگاه شریف عهده دار شد.
مبارزات سیاسی:
در سال های ورود شهید محسن وزوایی به دانشگاه، ایشان نقش فعالی در تشکیلات اسلامی دانشگاه از خود نشان می داد. این جوان مبارز و پرشور، از تظاهرات خونین 17 شهریور ماه 1357 تا 12 بهمن 1357 و ورود امام خمینی رحمه الله به ایران، در همه صحنه ها از جمله پیشتازان و جلوداران تظاهرات مردمی بود. او در روزهای پرتلاطم انقلاب نیز نقش حساس هدایت را بردوش می کشید و در درگیری های مسلحانه و سرنوشت ساز 19 بهمن تا 22 بهمن 1357، حضوری پرثمر داشت. شهید وزوایی در تصرف دو پادگان مهم جمشیدیه و عشرت آباد نیز شهامت بالایی از خود نشان می داد.
شهید محسن وزوایی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، با عزمی استوار و عقیده ای پاک و بدون وابستگی به گروه های سیاسی، با ایمان و اتکا به خداوند، سراپای وجود خود را در خدمت انقلاب اسلامی تحت فرمان رهبر کبیر انقلاب قرار داد. با تشکیل جهاد سازندگی، به عضویت این نهاد درآمد و برای خدمت به مردم، راهی لرستان شد. او افزون بر جهاد سازندگی، در کمیته انقلاب اسلامی، بسیج مستضعفان و آموزش و پرورش نیز خدمت کرد.
شهید وزوایی از نخستین دانشجویان پیرو خط امام بود که در جریان راهپیمایی برضد سیاست های مداخله گرایانه آمریکا در ایران، در سالروز کشتار دانش آموزان به دست رژیم پهلوی و سالگرد تبعید امام خمینی رحمه الله عهده دار حرکتی شد که رهبر انقلاب، از آن با تعبیر بدیع «انقلابی بزرگ تر از انقلاب اول» یاد فرمودند و به این ترتیب، شهید وزوایی از جمله «علمداران گمنام انقلاب دوم» گردید.
سخنگوی جوانان انقلابی:
شهید وزوایی پس از 13 آبان 1358، به علت معلومات فراوان عقیدتی و سیاسی، بهره هوشی وافر و نیز تسلط بر زبان و ادبیات انگلیسی، مسئولیت سخنگویی دانشجویان مسلمان پیرو خط امام رحمه الله را در کنفرانس های پیاپی و مصاحبه با گزارشگران رسانه های خارجی برعهده گرفت. هر از چند گاهی سیمای پرصلابت و مصمم او، در تمامی رسانه های ارتباط جمعی غرب، به عنوان سخنگوی جوانان طرفدار امام خمینی رحمه الله منعکس می شد.
شروع جنگ تحمیلی:
در سال 1358 هم زمان با کار تبلیغاتی در جمع دانشجویان پیرو خط امام، بلافاصله با تشکیل سپاه به پاسداران پیوست و در دوره ای فشرده، آموزش های چریکی را در سپاه آموخت. او مدتی در سپاه به عنوان فرمانده مخابرات انجام وظیفه کرده، سپس سرپرستی واحد اطلاعات ـ عملیات را به عهده گرفت. شهید وزوایی به دنبال تجاوز عراق به ایران، داوطلبانه به جبهه غرب عزیمت کرد. با ورود او به این منطقه، تحولی پدید آمد؛ به گونه ای که در عملیات سرنوشت ساز پارتیزانی به عنوان فرمانده گردان، مسئولیت محور تنگ کورک تا حد فاصل تنگ حاجیان را برعهده گرفت و ضمن حمله ای پارتیزانی به مواضع و استحکامات دشمن، به کمک هم رزمان خود، ارتفاعات حساس و سوق الجیشی تنگ کورک را از تصرف قوای اشغالگر بعث خارج ساخت.
شهید محسن وزوایی، نقش فعالی در طراحی عملیات فتح بلندی های «بازی دراز» ایفا کرد و در همین نبرد به شدت مجروح شد و به تهران انتقال یافت. او در بیمارستان با وجود درد بسیار، ناله نمی کرد و به یکی از پزشکان که از مقاومت او در برابر درد ابراز شگفتی کرده بود گفت: «آقای دکتر! من هر چه بیشتر درد می کشم، بیشتر لذت می برم و احساس می کنم از این طریق به خدای خودم نزدیک می شوم».
شهید محسن وزوایی، پس از بهبودی نسبی از مجروحیت، قدم به معرکه ای گذاشت که فرجام آن، آزادسازی خرمشهر اشغال شده بود.
او در طول جنگ تحمیلی، در عملیات های متعدد با مسئولیت های گوناگون حضور داشت.
  در 20 آذر 1360، در عملیات مطلع الفجر فرمانده بود. در اسفند سال 1360 فرمانده گردان حبیب بن مظاهر و تیپ تازه تأسیس محمد رسول اللّه صلی الله علیه و آله گردید که در عملیات فتح المبین، این گردان نوک عملیات بود. با تأسیس تیپ 10 سیدالشهداء، فرمانده این تیپ شد. همین تیپ، در 23 فروردین ماه 1361 وارد عملیات بیت المقدس شد و برای اجرای بهتر عملیات، با تیپ حضرت رسول صلی الله علیه و آله ادغام گردید و شهید وزوایی نیز فرماندهی محور اصلی را عهده دار شد.
عروج عاشقانه:
 شهید وزوایی در اردوگاه جبهه های ایران، شیوه زندگی در محضر یار را فرا گرفت و راه و رسم حضور در محضر خدا را آموخت و خود را لایق عروج کرد. محسن وزوایی، این عاشق وارسته و آگاه، پس از ماه ها مجاهدت و مبارزه با دشمنان اسلام و حماسه آفرینی در عملیات های متعدد و به ویژه بیت المقدس، سرانجام در دهم اردیبهشت ماه سال 1361، در 22 سالگی هنگام هدایت نیروهای تحت امر خود، بر اثر اصابت گلوله و ترکش به شهادت رسید.
رسالت رزمندگان کفرستیز اسلام، نجات ارزش های والای انسانیت از چنگال خون بار متجاوزان به حقوق انسانی، و سرگذشتشان، سفرنامه حماسی جاودانگی است که خود این همه را از محضر پرفیض معلم جاوید انقلاب، حضرت امام خمینی رحمه الله فرا گرفته اند. شهید محسن وزوایی، از این نمونه است که سفرنامه حماسی خود را با وجود سن کم شروع کرد و وجودش را وقف انقلاب نمود. او در وصیت نامه خود نوشت:«اگر جسدم را به دست آوردید، آن را روی مین های دشمن بیندازید تا لااقل جنازه ام، کمکی به حاکمیت اسلام بکند».
 
وصيت نامه شهيد محسن وزوايي: (صفحه اول این وصیت نامه بدست نیامده است ) …

بسم الله الرحمن الرحیم
 
ما ترس از شهادت نداریم و این تنها آرزوى ماست در این جبهه ها خداوند را مشاهده مى کنیم که چگونه ملتمسانه به کمک رزمندگان اسلام مى شتابد و آنها را نصرت مى دهد و به مصداق آیه شریفه که مى فرماید کم من فئة قلیله غلبت فئة کثیرة را مى بینیم که تعداد محدود لشکریان سپاه اعم از سپاه و ارتش و نیروهاى مردمى بر تعداد کثیرى از نیروهاى دشمن غلبه مى نماید.
 
بیاد دارم در عملیات بازى دراز در قسمتى از عملیات مقداد ما ۶ نفر بودیم و بر ۳۰۰ نفر غلبه پیدا نمودیم. در جبهه ها چنان روحیه ایمان و ایثار مفهوم پیدا میکند که گویى اصلا قابل تصور نیست هنگامیکه در قسمتى از عملیات صحبت از داوطلب شهادت مى شود دعوا بین برادران مى افتد. اینها ارزشهایى است که ملت الله ارزانى بشریت داشته است.
 
حقیر بزرگترین افتخار خودم را عبودیت به در گاه احدیت مى دانم. مى خواهم بگویم اى عازمان و اى عاشقان لقاء الله، اى مخلصین اخلاق و اى کسانى که مشغول ریاضت کشیدن جهت نزدیکى به درگاه خدا هستید، بیایید تا ببینید در جبهه ها چگونه برادران شما به آن درجه از نزدیکى به درگاه خداوند رسیده اند که نوجوان تازه داماد پس از ۳ ساعت که از عروسیش میگذرد در جبهه حاضر مى شود؛ آخر در کدامین مکتب چنین ارزشهایى را سراغ دارید؟
 
خدا را شاهد مى گیریم هنگامى که در ۱۴ شهریور ۱۳۶۰ در سر پل ذهاب بواسطه اصابت گلوله تانک زخمى شده بودم، خون زیادى از بدنم رفته بود؛ وقتى به کمک الهى نجات پیدا کردم، در بیمارستان زجر زیادى مى بردم؛ آنگونه که شاید قابل تصور نباشد بطوریکه در یک شب ده عدد والیوم ۱۰ به من تزریق شد تا کمى آرام گرفتم اما هنگامى که درد مى کشیدم در عین زجر بدنى، از لحاظ معنوى و روحى لذت مى بردم. حس مى کردم که بار دوشم سبک مى شود و هنگامى که شخص پرستار مراقب من، به مسخره مى گفت چرا این کارها را کردى و خودت را به این روز انداختى، به خمینى بگو تا بیاید درستت کند، به او گفتم خدا خودش درست مى کنه و همینطور هم شد.
 
والله قسم وقتى کمى از فشار کارم کم مى شود در خود احساس ضعف و کوچکى مى کنم. آخر میدانید اى امت شهید پرور ایران امروز در شرایطى هستم که لحظه اى غفلت، خیانت به اسلام و قرآن است.
 
باید با هم براى خدا تا آنجا که در توان داریم کوشش کنیم. امروز تمام مزدوران و طاغوتیان به مقابله با انقلاب عزیز اسلامى پرداخته اند در راس آن به تعبیر امام، شیطان بزرگ آمریکا و به دنبال او تمامى وابستگان دیگرش. پس از خدا غافل نشوید که پشیمانى سودى ندارد و ما باید به تعبیر امام تکلیف را عمل کنیم. اگر توانستیم پیروز مى شویم و اگر کشته هم بشویم شهید هستیم و این نیز خود پیروزى است.
 
پس ما نباید نگرانى داشته باشیم؛ این منافقان از خدا بى خبر باید بدانند که ملت آنها را شناخته است. اکنون که ملت در جبهه ها حاضر شده است شما بیشتر ملت بیگناه را ترور مى کنید. شما نامردان تاریخ هستید که روى تمامى جباران تاریخ را از یزید بن معاویه گرفته تا به هیتلر سفید کرده اید. شرمتان باد اى خود فروختگان به اجنبى! آخر چگونه حاضر مى شوید از کودکان شیرخوار گرفته تا روحانیون معظم و جان بر کف، این راهیان راه الله را ترور نمایید؟
 
این امت باید بداند از بزرگترین خطراتى که انقلاب را تهدید مى کند، آفت نفوذ خطوط انحرافى در خط اصلى انقلاب یعنى همانا خط امام است؛ پس خط امام را دنبال کنید و امام را تنها نگذارید که نمى گذارید. شما امت مسلمان ایران در تاریخ جهان نمونه هستید. شما فرزندانى تربیت نموده اید که شهادت را بالاترین سعادت خود مى شمارند و فقط روى پشتوانه الهى حساب مى کنید و شکست در راه چنین حرکتى مفهومى ندارد.
 
خدا را شکر مى کنم که نعمت زجر کشیدن در راهش را نصیبم نمود. خدا را شکر مى کنم که نعمت شرکت در عملیات به منظور روشن کردن سرزمینهاى سرد و بی روح گشته از وجود صدامیان به نور خدایى نصیبم شد و از خدا مى خواهم که شهادت در راهش را نصیبم فرماید و آنگاه که به مشیت الهى از این دنیاى فانى رفتم در زمره شهدا به حساب مى آیم و از خدا مى خواهم که مرا به حال خود وا مگذارد که بنده اى حقیر و زبون هستم و به درگاه کسى غیر از تو نمیتوانم رو بیاورم. اللهم ارزقنا شهادة فى سبیلک
 
و اما پدر و مادرم از وجود داشتن چنین پدر و مادرى بر خود مى بالم که افتخارش بر پایه نماز و روزه و خلاصه دستورات الهى است. پدرم ! هنگامى که بیاد مى آورم در سنین کودکى صداى فریاد شما در سحر به منظور نماز در گوشم مى پیچید که محسن نمازت قضا نشود. امروز هم همچون نوایى دلنشین در گوشم طنین مى افکند و شکر نعمت خداى را مى نمایم. سفارش مى کنم همانگونه که تا به حال عمل کرده اید به یارى امام بشتابید و او را تنها نگذارید.

 و در آخر برادران و خواهرانم، به امید اینکه انقلاب حرکتى است به منظور اثبات حق و این مسئولیت بر گردن همگى ماست، دستورات الهى را فراگیرید و در عمل نیز آنها را به کارگیرید. به خصوص عبدالرضا و محمود و حمیده شما فرزندان انقلاب هستید. من هر چه باشد مدت زیادى از سنم در زمان طاغوت گذشته است، اما شما امروز (از) نعمت حکومت اسلامى بر خور دارید و این بزرگترین موهبتى است که خداوند به شما ارزانى داشته است. قدر آنرا بدانید و شکر نعمتش را بجا آورید.

در آخر مى خواهم که ۱۴ روز روزه و سه ماه نماز قضا برایم بجا آورید و راجع به آنچه که دارایى من محسوب مى شود آنطور که پدرم تصمیم بگیرد اجرا شود منتهى سعى شود این مقدار محدودى که دارم در جهت کمک به جنگ و امور اسلام اختصاص داده شود. در ضمن اگر نتوانستید جنازه ام را به عقب بیاورید آنرا به روى مینهاى دشمن بیندازید تا اقلا جنازه من کمکى به اسلام کرده باشد.

انشاءالله و من الله التوفیق
 1360/12/26
ساعت یازده شب جبهه بلد ـ دزفول
 
گفتگو

از چالش فکری طرفداران بنی¬صدر تا فرماندهی تیپ سیدالشهدا (ع)

درآمد: وحیدزاده از پاسداران گردان 9 سپاه تهران است كه در پادگان حضرت ولیعصر (عج) بوده و همزمان با شروع جنگ تحميلي به غرب اعزام شده و از مرزهاي غربي كشور دفاع نموده¬است. با وي در خصوص عمليات بيت المقدس، گردان 9 و نام آوران اين گردان مخصوصا شهيد محسن وزوايي به صحبت نشسته¬ايم.

بحث را از آشنايي شما با شهيد وزوايي شروع مي¬كنيم. ابعاد آشنايي شما با شهيد وزوايي چقدر بود؟
به نظر من با توجه به حضور محسن وزوايي در تسخير لانه جاسوسي و حضور موثر او در مناطق عملياتي، بايد ابتدا شخصیت خانوادگی محسن را بررسی کرد. او در خانواده مذهبی و سنتی تهران متولد و بزرگ شد. پدرش از کسانی بود که با آیت الله کاشانی ارتباط داشت و از مبارزان و افراد متدین آن روزگار بود. من تا جایی که با خانواده¬اش ارتباط داشتم مي¬ديدم كه در عین سنتی بودن بسیار روشن و با ذهن باز در مسائل اظهار نظر مي¬كرد. خب اين مسئله يعني روشنگري و روشن¬بيني در خانواده آنها هم امري طبيعي محسوب مي¬شد چنانكه برادران و خواهرانش تحصیلات خود را در مقاطع عالیه ادامه دادند و هم اكنون در امريكا مشغول تدريس و استادي هستند. محسن متولد 1339 و نفر اول کنکور شیمی دانشگاه صنعتی شریف بود. به محض قبولی در دانشگاه بحث تسخیر لانه جاسوسي اتفاق افتاد. از آنجا که مسلط به زبان انگلیسی بود ابتدا به عنوان مترجم براي طرح سوالات خبرنگاران از امریکایی¬ها انتخاب شد. بعد هم كه از طرف دانشجويان به عنوان سخنگو انتخاب شد.
حضور او در سپاه از كجا شكل گرفت؟
محسن بعد از اتمام ماجراي لانه جاسوسي بود كه وارد سپاه شد. مدتي را در حراست مخابرات مشغول فعاليت بود و بعد وارد سپاه تهران شد. مسوولان سپاه به خاطر شايستگي¬هايش او را به عنوان فرمانده گردان 9 انتخاب کردند. آقای تمکین قبل از محسن فرمانده گردان 9 بود. يادم مي¬آيد در آن زمان شیطنت¬هایی برای انتخاب نشدن شهيد وزوايي به فرماندهي انجام شد. او جوان و لاغر اندام بود و تجربه كم او بعضي را به اشتباه انداخته بود. با اين¬حال هميشه صحبتش به دل می¬نشست. شايد اولين بار كه خودش را به عنوان فرمانده به پاسداران گردان شناساند وقتی بود كه به سرپل ذهاب رفتیم. او با برخوردهای عاطفی، خودش را در دل بچه-ها جا کرد. آن زمان در منطقه "بازی دراز" قرار بود يك عمليات مشترك با ارتش در "تنگه کورک" انجام شود. قبل از عید نوروز سال شصت بود.
فكر كنم اين اولين روزهاي حضور نظامي شما در كنار شهيد وزوايي بود.
بله. شبانه توجیه شدیم و به صورت ستونی راه افتادیم. اوایل جنگ جاده¬ای چیزی نبود که. با تجهیزاتی که داشتیم خیلی راهپیمایی کردیم. نیروها خسته شده بودند. زمزمه های لغو عمليات شنيده مي¬شد چراكه هوا داشت روشن می¬شد و ما به مقصد نرسیده بودیم. پس از روشن شدن هوا دستور داده شد که با سرعت هرچه تمام بدویم چراکه دشت هموار بود و اگر دشمن آتش مي¬ريخت، تلفاتمان خيلي بالا می¬شد. بچه ها که خیلی خسته بودند به سختی حرکت می¬کردند. حتی یادم هست بعضی بچه¬ها در حال خواب می دویدند! علی موحد سر ستون و ته ستون می دوید که ستون سریعتر حرکت کند. حتی برخي تجهیزات و اسلحه¬هايشان را به زمین می¬انداختند تا سریعتر حرکت کنند. وقتی به لب جاده رسیدیم فهمیدیم فاصله نقطه رهايي تا عمليات به درستي محاسبه نشده بود و همين مسئله باعث شكست ستون¬كشي ما بود. ظاهرا این محاسبه را ارتش انجام داده¬بود. بعدا كه بررسي كردم فهميدم مشکل اینجا بود که زمان لازم برای اعزام گروه شناسایی نبود و پیچ و خم¬ها در اين زمان¬بندي احتساب نشده¬بود.
عمليات منطقه بازي دراز پس از اين بود كه شكل گرفت؟
دقيقا بازی دراز منطقه استراتژیکي است که سرپل ذهاب را پوشش می دهد و جاده های مشرف آن را نیز در سیطره دارد. شهید پیچک و دیگران برخلاف كساني که جبهه جنوب را اولویت اول دفاع می دانستند، معتقد بود که باید حرکت¬هایی نیز در جبهه غرب صورت بپذیرد. این عملیات در اردیبهشت سال 60 انجام شد. شهید پیچک آن زمان فرمانده منطقه غرب بود. فرمانده محورها هم محسن وزوایی، علی موحد و ابراهیم شفیعی بودند. علی موحد سربازی رفته بود و تجربه داشت. محسن وزوایی سابقه نظامي دارا نبود و شفیعی هم دانشجویی بود که تجربه¬ای در اين خصوص نداشت. تقسیم بندی انجام شد و به سمت اهداف مشخص شده راه افتادیم. در میانه راه یک نقطه پیچیده بود که گیر افتادیم. از لابه لای تنگه ها تک تیراندازهای عراقی کمین گرفته بودند و خیلی ما را در آنجا اذیت کردند. نهایتا با کمک شهید شیرودی و هوانیروز بر منطقه سیطره یافتیم.
اسرایی که گرفته بودیم از ما می پرسیدند فرمانده تان کیست و ما وزوایی را نشان دادیم. آنها می گفتند نه فرمانده اصلیتان! همان که اسب سوار بود. وارد این قضایا نمی شوم اما روزهای بعد از این ماجرا بنی صدر این جریان امدادهای غیبی را به تمسخر گرفته بود.
گویا در آن عملیات مجروحیت هایی هم برای شهید وزوایی اتفاق افتاده بود.
من کنار ایشان نبودم. من در محور علی موحد بودم. در منطقه بازی دراز دو عملیات انجام شد. یکی اردیبهشت و دیگری در شهریور ماه که ایشان در هر دو عملیات مجروح شد. مجروحیتش به نحوی بود که تیر به زیر چانه ایشان اصابت کرده بود و این تیر تا لحظه آخر همراهش بود. دست و کتفش هم تیر خورده بود. دلیلش هم این بود که در ارتفاعات نبرد ما تن به تن شده بود و جز گلوله ترکشی چیزی به فرد اصابت نمی-کرد.
وزوایی علاقه داشت برای عملیات دوم بازی دراز همان گردان نهم مسوولیت بگیرد و در آنجا شرکت کند. رزمندگانی که حضور داشتند همگی از سپاه بودند. بسیجی ها اغلب در جبهه جنوب مشغول به فعالیت بودند. وزوایی پس مجروحیت در یکی از بیمارستان¬های تهران توسط یکی از پرستاران که جزو منافقین بود مورد سوء قصد قرار گرفت که خوشبختانه موفق نبود.
خاطرات زیادی از همراهی حاج احمد متوسلیان و شهید وزوایی نقل شده¬است. همراهی این دو نفر از کجا شکل گرفت؟
بعد از تشکیل تیپ محمدرسول الله حاج احمد متوسلیان فرماندهی آن را بر عهده گرفت. در عملیات فتح المبین با شناختی که از وزوایی داشت سخت¬ترین وظیفه را به او داد. او باید توپخانه را دور می زد و آن را فتح می کرد. بقیه گردان¬ها به مقصد رسیده بودند ولی وزوایی راه را گم کرده بود و به اصطلاح نتوانسته بود با بقیه گردان¬ها "دست بدهد". وزوایی چند لحظه از بچه هایش جدا شد و با راز و نیاز و دو رکعت نماز راه را با قطعیت نشان داد. به من گفت تردید نکن و در مسیر انتخابی قاطع باش. آنجا بود که توکل کرد و محسن می-گفت این¬جا من تنها نبودم. زمانی که آنها رسیدند به پشت توپخانه دشمن حاج احمد متوسلیان باور نمی¬کرد.
ارتقای شهید وزوایی به فرماندهی تیپ سیدالشهدا از چگونه اتفاق افتاد؟
با توجه به توان بچه های تهران تصمیم گرفته شده بود که آنها توسعه بیشتری پیدا کنند. تیپ سیدالشهدا اضافه شد. قرار شد در کنار تیپ حضرت رسول (ص) این تیپ شکل بگیرد. حاج داوود کریمی که فرمانده سپاه منطقه ده بود حکم محسن را نوشت اما به علت پیشنهاد خود شهید وزوایی قرار شد بعد از عملیات بیت المقدس این انشعاب صورت بگیرد. در عملیات بیت المقدس او عملا معاون عملیات حاج احمد متوسلیان شده بود. شهید همت بیشتر جنبه ستادی کار را گرفت و احمد شهبازی نیز گردان¬ها را سر و سامان می¬داد.
با توجه به آتش سنگین دشمن در آغاز عملیات بیت المقدس آیا وزوایی در همان دور اول به شهادت رسید؟
مشکل اینجا بود که عراق روزنه ای پیدا کرده بود که بچه ها را در خاکریز می زد. تک تیرانداز سرستون را می¬زد و تانک ها هم خود ستون را گلوله باران می کردند. لودرهای جهاد در این حین مشغول کار شدند تا خاکریزی به عنوان دفاع برای رزمندگان بسازند. از روبرو و کنار داشتیم قیچی می¬شدیم. وزوایی شجاعانه ستون را تکان داد. نفر در مقابل تانک به مبارزه پرداختیم. همانجا بود که از شدت آتشبار دشمن، وزوایی شهید شد.
یاد محسن بخیر. اکثر وقتها می گفت به زیارت شوش دانیال برویم. دوستانی که داشت از همه طیف بودند. او می گفت اسلام تنگ نظر نیست. برای همین با طرفداران بنی صدر هم می نشست و برایشان تحلیل و صحبت می کرد. تفکر امام (ره) را در جنبه های مختلف اعتقادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی تحلیل می کرد و ما از این وسعت نظر لذت می بردیم. احساس من اینست که بعضی از آدم ها انتخاب شده هستند. خودمان را خسته نکنیم. وزوایی از افرادی بود که آنها را برای ما به مرحله ظهور رساندند.
والسلام


منبع: باغ موزه انقلاب اسلامی ودفاع مقدس



نسخه قابل چاپ
login