شهید عباس دوران

تاریخ و زمان ارسال : 1397-12-09 01:52

شهید عباس دوران

شرح حیات  
 
سرلشكر خلبان شهيد عباس دوران در ۲۰  مهر ماه سال ۱۳۲۹ در شهرستان شيراز در يك خانواده مذهبي ديده به جهان گشود و پس از گذراندن دوران ابتدايي پاي به دبيرستان نهاد. در سال ۱۳۴۸ موفق به اخذ مدرك ديپلم طبيعي از دبيرستان سلطاني شيراز گرديد. و در همين سال به استخدام فرماندهي مركز آموزش هوايي در آمد. در سال ۱۳۴۹ به دانشكده خلباني نيروي هوايي راه يافت و پس از گذراندن دوران مقدماتي پرواز در ايران، در سال ۱۳۵۱ براي تكميل دوره خلباني به آمريكا رفت. او ابتدا در پايگاه «لكلند» دوره تكميلي زبان انگليسي را طي نمود و سپس در پايگاه «كلمبوس» در ايالت «مي سي سي پي» موفق به آموختن فن خلباني و پرواز با هواپيماهاي بونانزا، تي۴۱ – تي ۳۷ گرديد. در يكي از تمرينات ورزش اسكيت، متاسفانه در اثر برخورد با زمين پاي چپ او مصدوم شد و به مدت دو ماه از برنامه پروازي باز ماند. پس از بهبودي، دوباره آموزش خلباني را ادامه داد و پس از دريافت نشان خلباني در سال ۱۳۵۲ به ايران بازگشت و به عنوان خلبان هواپيمايي F4 ابتدا در پايگاه يكم شكاري و سپس در پايگاه سوم شكاري مشغول انجام وظيفه گرديد.
با شروع جنگ تحميلي سر از پا نشناخته به دفاع از كيان جمهوري اسلامي پرداخت و با ۱۰۳ سورتي پرواز جنگي در طول عمر كوتاه اما پر بارش، يكي از قهرمانان دفاع مقدس شناخته شد.
شهيد خلبان عباس دوران همواره به دوستان و همكارانش تاكيد مي كرد كه هرگز تن به ذلت نخواهد داد و اگر در حين پرواز مورد اصابت موشك دشمن قرار گيرد، هواپيماي سانحه ديده را بر سر دشمن زبون خواهد كوبيد و همان طور كه ديديم بر اين پيمان خويش صادقانه ايستاد و جان فدا كرد و مصداق آيه شريفه «من المومنين رجال صدقوا ما عدوا الله» شد.
شهيد عباس دوران در هفتم آذر ۱۳۵۹ در عمليات «مرواريد» حماسه اي بزرگ آفريد و به كمك شهيد خلبان حسين خلعتبري پنج فروند ناوچه عراقي را در حوالي اسكله «الاميه» و «البكر» منهدم ساخت و بقاياي آن را در به قعر آب هاب نيلگون خليج فارس فرستاد.
به گفته يكي از همرزمان خلبانش، در يكي از نبردهاي هوايي كه فرماندهي دو فروند هواپيما را به عهده داشت، به مصاف ۹ فروند از جنگنده هاي دشمن رفت و با ابتكار عمل و مهارتي خاص، يك فروند از هواپيماهاي دشمن را سرنگون و هشت فروند هواپيماي ديگر را مجبور به فرار از آسمان ميهن نمود.
خلبان شهيد عباس دوران همواره در عمليات جنگي پيش قراول بود و براي دفاع از ميهن اسلامي و حفظ و حراست آن لحظه اي آرام و قرار نداشت.
او سرانجام در سحر گاه روز ۳۰ تير ماه سال ۱۳۶۱ كه ليدري دسته پرواز را به عهده داشت، به قصد ضربه زدن به شبكه دفاعي و امنيتي نفوذ ناپذير مورد ادعاي صدام به پنج نفر از زبده ترين خلبان نيروي هوايي در حالي كه هنوز ستيغ آفتاب ندميده بود، با اراده اي پولادين به پالايشگاه «الدوره» يورش بردند و چندين تن بمب هواپيماهاي خود بر قلب دشمن حاكمان جنگ افروز عراق ريختند و پس از نمايش قدرت و شكستن ديوار صوتي در آسمان بغداد، هنگام بازگشت، هواپيماي ليدر مورد اصابت موشك دشمن واقع شد و شهيد دوران اگر چه اجازه ترك هواپيما را به همرزم خلبانش «ستوانيكم منصور كاظميان» در عقب كابين داد، اما خود به رغم اينكه مي توانست با استفاده از چتر نجات سالم فرود آيد، صاعقه وار خود و هواپيمايش بر متجاوزان كوبيد و بدين ترتيب مانع از برگزاري اجلاس سران غير متعهد ها  به رياست  صدام در بغداد شد.
پس از سالها انتظار در تيرماه ۱۳۸۱ بقاي پيكر شهيد دوران توسط كميته جستجوي مفقودين  به ميهن منتقل شد و در پنجم مرداد ۱۳۸۱ طي مراسمي رسمي با حضور رييس مجمع تشخيص مصلحت نظام، مسئولان كشوري و لشكري، خانواده شهيد و بستگان در ميدان صبحگاه ستاد نيروي هوايي، بر دوش همرزمان خلبانش تشييع شد. پيكر مطهر آن شهيد تيز پرواز سپس براي خاك سپاري با يك فروند هواپيماي سي ۱۳۰ به زادگاهش شيراز منتقل شد.
شهيد خلبان عباس دوران به هنگام شهادت ۳۲ سال داشت و امير رضا تنها يادگار اوست.
گزیده خاطرات 
 
1) در یکی از روزهای بهار سال 1360 مسئولین شهر شیراز تصمیم می گیرند به خاطر رشادت ها و دلاوری های عباس دوران، یکی از خیابان های شهر شیراز را به نام او کنند؛ لذا از دوران دعوت می شود تا در مراسم شرکت کند و او نیز قبول کرده و به آن جا می رود که از دوران به شایستگی تقدیر می شود.
چون او ضربات مهلکی به دشمن وارد نموده بود، همیشه عوامل نفوذی دشمن قصد ترور وی را داشتند که یکی از این موارد هم در همین زمان بود که خوشبختانه این ترور عقیم ماند.
درد دل خود عباس
هشتم تیر 1360
دلم نمی خواهد از سختی ها با همسرم حرفی بزنم. دلم می خواهد وقتی خانه می روم جز شادی و خنده چیزی با خودم نبرم؛ نه کسل باشم، نه بی حوصله و خواب آلود تا دل همسرم هم شاد شود. اما چه کنم؟ نسبت به همه چیز حساسیت پیدا کرده ام. معده ام درد می کند. دکتر می گوید فقط ضعف اعصاب است. چطور می توانم عصبانی نشوم؟ آن روز وقتی بلوار نزدیک پایگاه هوایی شیراز را به نام من کردند، غرور و شادی را در چشم های همسرم دیدم. خانواده خودم هم خوشحال بودند. حواله زمین را که دادند دستم، من فقط به خاطر دل همسرم گرفتم و به خاطر او و مردم که این همه محبت دارند و خوبند پشت تریبون رفتم. ولی همین که پایم به خانه رسید، دیگر طاقت نیاوردم. حواله زمین را پاره کردم، ریختم زمین. یعنی فکر می کنند ما پرواز می کنیم و می جنگیم تا شجاعت های ما را ببینند و به ما حواله خانه و زمین بدهند؟
باید با زبان خوش قانعش کنم که انتقال به تهران، یعنی مرگ من. چون پشت میزنشینی و دستور دادن برای من مثل مردن است.
 
2) در طول پرواز صحبت نمى كرد. همواره مى گفت: اگر از مسير منحرف شده و يا حالت نامتعادلى داشتم، با من صحبت كنيد، خودتان هم مواظب اطراف باشيد. همچنين بسيارى از دوستانش از زبان او شنيده بودند كه اگر روزى هواپيماى من مورد هدف قرار گيرد، هرگز آن را ترك نمى كنم و با آن به قلب دشمن حمله ور مى شوم.
 
3) وقتی قرار شد به پاس کاردانی های وجانفشانی های مکرر از پایگاه هوایی بوشهر به تهران انتقال یافته ودر ستاد عملیات نیروی هوایی خدمت کند. همسرش فوق العاده خوشحال شد واو را تشویق کرد تا هرچه زودتربرای انتقال اقدام کند.اما اودر دفتر یادداشتش نوشت. باید بازبان خودش قانعش کنم انتقال به تهران یعنی مرگ من چون پشت میزنشینی و دستور دادن برای من مثل مردن است.
 
4) تابستان۱۳۶۱صدام حسین بر برگزاری کنفرانس سران غیر متعهدها دربغداد پافشاری و تاکید داشت وچند ماه زودتربنزهای تشریفات خریداری شد برای اجلاس. را در اتوبان های بغداد به نمایش گذاشت اما صبحگاه تیر ۱۳۶۱آخرین پرواز عباس دوران .جولان بر فراز بغداد با جنگنده دوست داشتنی اش E3_F4 ۶۵۷۰ وبمباران پالا یشگاه الدوره بود .اوضمن نمایشی از عزت وشجاعت .جنگنده ی شعله ورش راباخشم وکین بر قلب دشمن فرود آورد تا خواب صدام را پریشان کرده و میزبانی اجلاس سران غیره متعد ها را ازاو بگیرد.
 
5) او به عنوان لیدر دسته ای دو فروند یF_14 برای مقابله با تجاوز هوایی ۹فروند هواپیمای دشمن از زمین بلند شد ند. دقایقی بعد در حالی کنترل زمینی به آنها هشدار می داد که مراقب باشند تا مورد اصابت قرار نگیرند در آسمان خوزستان به سوی جنگندها مهاجم حمله ور شد وبا سرنگون کردن دو فروند میگ۲۳عراقی بقیه را مجبوربه فرار کرد . این نبرد درخشان هوایی در جدول آمارهای و رکود درگیری های هوایی جهان بانام A_DoWran بسیار پر آوازه وبرای هر ایرانی غرورآفرین است.
 
6) عملیات در تاریخ 1359.9.7 شروع می شود. در همان ساعات ابتدایی نبردف در یک عملیات متحورانه عباس دو ناوچه نیروى دریایى عراق را در حوالى اسکله «الامیه» و «البکر» سرنگون کرد. تا پایان عملیات، دوران و همرزمانش مرتبا هواپیما عوض می کردند. بطوریکه بعد از فرود، دوران از هواپیما پیاده می شد و به هواپیمای دیگری که مسلح بود سوار می شد و به نبرد ادامه می داد. عباس بی‌نهایت شجاع بود. آن روزها سخت‌ترین مأموریت‌ها را قبول می‌کرد. در این عملیات به او که درحال پرواز بود اطلاع دادند باید عملیات نیمه تمام رها شود، که عباس قبول نکرد و با رشادت تمام این دو اسکله را نابود ساخت. چنان چه مى‏گفتند و به اثبات هم رسیدف نیروى دریایى عراق را سرهنگ خلبان عباس دوران و سرهنگ خلبان خلعتبرى به نابودى کشاندند.
 
7) امروز پرواز cas انجام دادیم من شماره دو بودم . شماره یک سرتیپ محمود ضرابی خلبان و عسگری کمک بود ، شماره دو من خلبان و پیروان کمک بود .
در طول مسیر در ارتفاع بالا پرواز می کردیم . اهواز را در ارتفاع 5 هزار پایی قطع و نیروهای دشمن را کاملا دیدم . آنها به طرف ما تیراندازی می کردند . البته 5 دقیقه دیرتر روی هدف رسیده بودیم و با یک دسته هواپیماهای اف 5 خودی روبرو شدیم که البته اتفاقی نیفتاد . نیروی های دشمن در حال کندن سنگر بودند و ما هم نیروی توپ خانه و یا زرهی که همراه با فرمانده و تجهیزات باشد نداشتیم ، به هر حال راکتها و فشنگها را روی آنها ریخته و خیلی واضخ دیدم که یکی از تانکها آتش گرفت ، البته موقع زدن راکت در ارتفاع پانصد پایی بودم .
 
8) در آستانه عملیات بیت المقدس، دشمن دست به تحرکات گسترده ای زده بود و مرتبا نیرو و تجهیزات به جبهه های جنوبی ارسال می کرد. لذا از سوی نیروی هوایی تدبیری اندیشیده شد تا ضربه ای کاری به دشمن وارد شود لذا بعد از کسب اطلاعات لازم و تهیه نقشه های پروازی، تصمیم بر این شد که در یک عملیات گسترده هوایی عقبه دشمن از جمله نفرات و تجهیزات آنها از ارتفاع بالا بمباران شدید شود.
در 29 اسفند سال 1360 طرح آغاز شد و دوران به عنوان لیدر یا همان فرمانده دسته پروازیف انتخاب و 15 نفر از خلبانان تیزپرواز ارتش جمهوری اسلامی ایران نیز انتخاب شدند. بعد از توجیهات لازم توسط دوران، همگی به پرواز درآمدند و با هدایت او مواضع دشمن به سختی بمباران شد و راه برای فتح خرمشهر هموار گردید.
 
9) عباس دوران در طول 22 ماه حضور در جنگ 120 پرواز عملیاتی داشتند. آنهایی که اهل پرواز هستند می دانند که غیرممکن است.  شاید هیچ خلبانی پیدا نشود که توانسته باشد از عهده این کار برآید و این در آن زمان یک رکورد در نیروی هوایی محسوب می شد. در بین نیروی های دشمن نیز دوران خیلی معروف بود و زهرچشمی از عراقی ها گرفته بود که عراقی ها آرزوداشتند او را اسیر کنند.
 
10) این عملیات برای جمهوری اسلامی از نظر سیاسی بسیار مهم بود. اگرکنفرانس سران کشورهای غیره متعهد در بغداد برگزار می شد صدام به مدت ۸سال ریاست آن را به عهده می گرفت .تنهاراهی که می شودازبرگزاری کنفرانس جلوگیری کرد.ناامن نشان دادن بغداد بود برگزاری بود که صدام به امنیت آن افتخار می کرد . عباس با این حرکت شهادت طلبانه اش باعث شد که این اجلاس به علت فقدان امنیت در بغداد برگزار نشود..به آسمان پرکشید...باروحی به وسعت آسمان . قصد ترک سفینه ی آتش گرفته را نداشت این را بارها قبل از حادثه به دوستانش گفته بودکه ( بعثی ها آرزوی اسارت مرا به گور خواهند برد ) عاشقانه در حالی که به کابین عقب خود دستور خروج اضطراری داده و دستگیره ی خروج او را کشیده بود جنگنده ی شعله ورش را به یکی از ساختمانهای نظامی بغداد کوبید واز حجم انبوه دود و آتش برای مشاهدی جمال الهی به آسمان ها پرکشید..  پس ازسال ها غربت در روز دوم مرداد ۱۳۸۱بقایای پیکر پاک سرلشکرشهید عباس دوران به خاک میهن بازگشت تا این سند افتخارهمیشه جاویدان تاریخ ایران اسلامی در سرزمینی که دوست داشت تشییع ودر دارالرحمه شیراز به خاک سپرده شود..
وصایا
 ازآن شهید وصیت نامه كتبی به دست نیامده ولی بارها  بطورشفاهی پدرش را وصی و مورد خطاب قرارداده كه اگرروزی به درجه پرافتخارشهادت نائل آمدم شما كه پدرم هستید اختیاردار كلیه وسائلیكه ازخودم به جا می ماندخواهیدبود و قیم بچه صغیروخردسالم می باشیدو ازتنها پسر عزیزم بهمان تربیت و كیفیت كه در تعلیم وتربیت من زحمت كشیدی درباره اوكوشا بوده با همان روحیه زهد و تقوائی كه درشما سراغ دارم ودرباره من عمل كرده اید نسبت به اونیزعمل نمائید و ازلحاظ اعتقادات دینی وتعهدات مذهبی وهمچنین آموزش و پرورش او كوتاهی ننمائید تازمانی كه از او یك عباس دوران دیگر بسازید و به خصوص سفارش اكیدی كه همیشه به تمام اعضای خانواده می کرد این بودكه درشهادتم اشك غم نریزید زیرا من به خاطرخدای خود و تعهدات دینی و وجدانی واسلامی خود به فرمان امام امت وبرای پیروزی حق بر باطل افتخارشهادت پیدا میكنم و برحسب آیات قرآن كریم من نمرده وزنده میباشم و به برادرانم بگوئیدكه من همیشه درمیان شما خواهم بود.
جوابی که شهید عباس دوران به صدام داد
 
صدام در مصاحبه با روزنامه «الدوره» عراق گفته بود که این جنگ به خاطر فتح و تصرف چند صد کیلومتر اراضی خاک ایران نیست و همه‏ چیز محدود به اهداف نظامی نمی‌شود. بلکه این جنگ به خاطر سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی ایران است.
در این شرایط به طور مسلم یکی از ابزارهای موجود، استفاده از فشارهای سیاسی و افزایش تحرکات سیاسی با هدف جلب حمایت کشورها برای کمک نظامی و سیاسی و تضعیف دشمن بود. به عبارت دیگر، برخورداری هر یک از کشورهای ایران و عراق از یک نظام سیاسی برتر در منطقه مقدمات پیروزی را فراهم می‌کرد.
قبل از فتح خرمشهر، عراق در چنین جایگاهی قرار داشت و یک سر و گردن از ما بالاتر بود و می‌توانست با فشارهای سیاسی، خود را به ما تحمیل کند. ولی با آزادسازی خرمشهر قضیه برعکس شد و نظام بین‏‌الملل شاهد شکست نظامی – سیاسی عراق در این منطقه استراتژیک شد و این در حالی بود که عراق برگ برنده خود را برای اعمال نظرات نامشروع در منطقه از دست داد.
در شرایطی که خرمشهر آزاد شده بود کشورهای عرب منطقه که روی صدام و ارتش آن تکیه داشتند دچار وحشت شدند. آمریکا و برخی کشورهای عرب توصیه کردند که در این فضا و شرایط حاکم، هرچه سریع‏تر باید آتش‏‌بس برقرار شود.
در تشریح علل تصمیم برگزاری کنفرانس غیرمتعهدها در بغداد می‌توان گفت که رژیم صدام که در آن شرایط از لحاظ سیاسی بسیار ضعیف شده بود، بهترین راه خروج از این بحران را برگزاری اجلاس سران کشورهای غیرمتعهد در بغداد دانست زیرا از این طریق موفق می‌شد با صدور بیانیه و حربه‏‌های دیگر همه چیز را به نفع خود و به ضرر نظام جمهوری اسلامی ایران به پایان برساند.
از سوی دیگر، عراق بارها اعلام کرده بود که بغداد کاملاً امن است و حتی پرنده‌ای جرأت ندارد در آسمان بغداد پرواز کند. در این زمان بود که ایجاد ناامنی در استان بغداد در دستور کار نظامی – سیاسی جمهوری اسلامی قرار گرفت تا ضمن هدف قرار دادن تأسیسات پالایشگاهی «الدوره» در جنوب شرقی شهر بغداد از برگزاری نشست سران غیرمتعهدها جلوگیری شود.
 
خلبان عباس دوران که بود؟
عباس دوران در سال ۱۳۲۹ در شهر شیراز دیده متولد شد. وی پس از اخذ دیپلم در سال ۱۳۵۱ وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی ارتش شد و پس از طی دوره مقدماتی در ایران برای ادامه تحصیل و طی دوره تکمیلی به آمریکا اعزام شد و پس از اخذ نشان و گواهینامه خلبانی به ایران بازگشت.
وقتی جنگ تحمیلی در روز 31 شهریورماه 1359 آغاز شد در پست افسر خلبان شکاری و معاونت عملیاتی فرماندهی پایگاه سوم شکاری (شهید نوژه) انجام وظیفه می‌کرد. او در طول جنگ بیش از 120 پرواز جنگی داشت.
بارها می‌گفت اگر هواپیما بال نداشته باشد خودم بال درآورده و بر سر دشمن فرود می‌آیم و هرگز تن به اسارت نخواهم داد.
عباس دوران هفتم آذرماه سال 1359 در یک عملیات متحورانه دو ناوچه نیروی دریایی عراق را در حوالی اسکله «الامیه» و «البکر» غرق کرد، چنانچه می‌گفتند و به اثبات هم رسید نیروی دریایی عراق را سرهنگ خلبان عباس دوران و سرهنگ خلبان خلعتبری به نابودی کشاندند. زمانی که اسرائیل به لبنان حمله کرد وی اولین خلبانی بود که آمادگی خود را جهت نبرد با صهیونیست‏ها اعلام کرد.
در سال ۱۳۶۱ جنگ تحمیلی هر روز شعله‏‌ورتر می‌شد و صدام رئیس دولت بعث عراق برای مانور سیاسی از برپایی کنفرانس غیرمتعهدها سخن می‌گفت و از مدت‏ها قبل به کمک آمریکا بغداد را به زعم خود به دژ نفوذناپذیری تبدیل کرده و تبلیغات بسیار وسیعی به راه انداخته بود تا حدی که برای سران غیرمتعهد بنزهای سفارشی‏‌اش را بر روی اتوبان‏‌های نوساز بغداد راه انداخت، خیلی خرج کرده بود. از یک طرف هم مدام، تبلیغ می‌کردند که ایران نمی‌تواند بغداد را ناامن کند. در این شرایط بود که سرهنگ خلبان عباس دوران برای جلوگیری از برگزاری کنفرانس سران غیرمتعهدها، بیستم تیرماه 1361 مأموریت یافت تا پایتخت عراق را ناامن کند.
روز 30 تیرماه ۱۳۶۱ سه هواپیما که هر کدام دو سرنشین داشتند مأموریت یافتند روی بغداد عملیاتی انجام دهند. هدف آن‏ها بمباران پالایشگاه بغداد، نیروگاه اتمی بغداد و «پایگاه الرشید» یا ساختمان اجلاس در بغداد بود.
هواپیمای شماره یک: عباس دوران – منصور کاظمیان هواپیمای شماره دو: اسکندری – باقری هواپیمای شماره سه: توانگریان – خسروشاهی
ماجرای این مأموریت که خلبان عباس دوران در آن به شهادت رسید از زبان همکار و همراهش منصور کاظمیان خواندنی است:
وی می‌گوید: قبل از اینکه انجام این عملیات را به ما اعلام کنند عباس دوران به «امیدیه» رفته بود و قرار بود در صورتی که در «عملیات رمضان» نیاز شد، پرواز کند زیرا نیروی زمینی ارتش در این عملیات نیاز به حمایت‏‌های هوانیروز داشت. در نتیجه دو روز قبل از شروع عملیات عباس دوران به ما ملحق شد و به ما توضیح دادند که به علت حساسیت ویژه، این عملیات با سه هواپیما انجام خواهد شد. «هواپیمای شماره ۱ » من بودم و عباس دوران. «هواپیمای شماره ۲ » محمود اسکندری بود و ناصر باقری و «هواپیمای شماره ۳ »، توانگریان و خسروشاهی که البته قرار شده بود هواپیماهای شماره ۱ و ۲ به عمق خاک عراق و شهر بغداد بروند و علاوه بر بمباران پالایشگاه «الدوره» دیوار صوتی این شهر را نیز بشکنند و هواپیمای شماره ۳ نزدیک مرز به عنوان پشتیبان و نیروی جایگزین مستقر شود تا در صورت بروز هرگونه مشکلی برای این دو هواپیما، عملیات را ادامه دهد.
ما به سمت بغداد پرواز کردیم. تقریباً ۱۵ کیلومتری بغداد بودیم که با دیوار آتش و پدافند دشمن روبه‏‌رو شدیم و در همین فاصله چند گلوله به هواپیمای ما اصابت کرد. وقتی این گلوله‏‌ها به هواپیمای ما اصابت کرد عباس به من گفت که چراغ موتور سمت راست روشن شده و ظاهراً موتور از کار افتاده است. به عباس گفتم چاره‏‌ای نیست و باید به عملیات ادامه دهیم. زیرا در آن شرایط اگر باز می‌گشتیم دوباره در دیوار آتش دشمن قرار می‌گرفتیم بنابراین به سمت جنوب شرقی شهر بغداد که پالایشگاه «الدوره» در آنجا بود ادامه مسیر دادیم و با این که پدافند دشمن بسیار قوی بود تمام بمب‏ها را روی این پالایشگاه تخلیه کردیم.
بعد از تخلیه بمب‏‌ها مسیری را ادامه دادیم که دقیقاً به سمت همان هتلی ختم می‌شد که قرار بود کنفرانس غیرمتعهدها در آن برگزار شود.
زمانی که ما بمب‏‌ها را روی پالایشگاه الدوره می‌ریختیم آتش بی‌امان و شدید دشمن قطع نمی‌شد. در همان موقع بود که هواپیما مورد اصابت چند گلوله دیگر قرار گرفت و قسمت عقب آن به طور کلی از بین رفت.
وقتی به پشت سرم نگاه کردم پالایشگاه را دیدم که در آتش می‌سوزد. در آن لحظه بود که دیدم قسمت دم هواپیما تا وسط کابین از بین رفته و در آتش می‌سوزد. دیگر حتی فرصت نشد که به عباس این قضیه را بگویم و نمی‌دانم چطور شد که صندلی من به بیرون پرت شد.
درست نمی‌دانم اما قبل از اینکه بخواهم به عباس بگویم که قسمت عقب هواپیما از بین رفته صندلی به بیرون پرت شده بود. نمی‌دانم آیا عباس بود که این کار را کرد (چون چند لحظه قبل از آن به شدت اصرار داشت که من هواپیما را ترک کنم). یا آتشی که در قسمت وسط کابین بود باعث این قضیه شده بود. در هر صورت چشمانم سیاهی رفت و دیگر هیچ چیز ندیدم. وقتی به هوش آمدم به عنوان اسیر در وزارت دفاع عراق بودم. بعد از دو ماه یک سرباز عراقی که نگهبان وزارت دفاع عراق بود به من گفت که هواپیمای شما را دیدم که آتش گرفته بود، یک چتر باز شد و بعد از چند ثانیه هواپیما به هتل محل برگزاری کنفرانس غیرمتعهدها برخورد کرد. تازه فهمیدم عباس صندلی خودش را به بیرون پرت نکرده و پس از برخورد هواپیما با ساختمان هتل به شهادت رسیده است.
وقتی خبر شهادت عباس دوران را شنیدم به یاد صحبت‏های شب قبل از عملیات افتادم که به من گفت: «منصور جان اگر یک وقت هواپیما دچار مشکلی شد تو خودت را به بیرون پرت کن و منتظر من نمان، چون من باید در هواپیما بمانم و مأموریتم را به اتمام برسانم.»
کاظمیان درباره عملیات‏‌های مهمی که با عباس دوران انجام داده است، می‌گوید: من از سال ۱۳۶۰ که عباس دوران به همدان منتقل شده بود با او آشنا شدم و در عملیات‏های زیادی با او شرکت کردم که مهم‏ترین آنها عملیات فتح‏‌المبین، عملیات بوشهر برای بمب‏‌باران اسکله‏‌های «البکر و الامیه» نزدیک بندر بصره و همچنین آخرین عملیات با هدف ناامن کردن شهر بغداد و به هم زدن کنفرانس غیرمتعهدها بود.
عباس دوران بین همه معروف بود. ترس را هیچ‏گاه در وجود او ندیدم. سخت‏‌ترین مأموریت‏‌ها را قبول می‌کرد و به تنها چیزی که فکر می‏‌کرد هدف بود. حتی یادم هست در عملیات بمب‏‌باران اسکله‌های «البکر» و «الامیه» در نزدیکی بندر بصره، بنا به دلایلی قرار شد که عملیات به صورت نیمه کاره متوقف شود ولی عباس دوران قبول نکرد و عملیات را به آخر رساند. او هیچ‏گاه در کابین صحبت نمی‌کرد و همیشه می‌گفت اگر از مسیر منحرف شدم و یا حالت نامتعادلی را مشاهده کردید آن وقت علاوه بر اینکه به من اعلام می‌کنید مواظب اطراف باشید.
منصور کاظمیان همزمان با شهادت عباس دوران به اسارت درآمد و پس از هشت سال و دو ماه اسارت، بیست و چهارم شهریور ۱۳۶۹ آزاد شد و به میهن اسلامی بازگشت.
ناامن نشان دادن بغداد تنها راه جلوگیری از برگزاری اجلاس سران غیرمتعهدها
سرهنگ ناصر باقری دیگر همرزم عباس دوران می‌گوید: این عملیات از لحاظ سیاسی برای جمهوری اسلامی ایران بسیار مهم بود، (هر چند که تا کنون مهجور مانده است) اگر کنفرانس سران کشورهای غیرمتعهد در بغداد برگزار می‌شد صدام به مدت هشت سال ریاست آن را به عهده می‌گرفت. جمهوری اسلامی ایران اعتراض شدید خود را با تحریم کنفرانس نشان داده بود اما این امر کافی نبود و این کنفرانس نباید در بغداد برگزار می‌شد و ریاست آن به مدت هشت سال در دست صدام قرار می‌گرفت.
ایران از لحاظ سیاسی نتوانست مانع این امر شود و در نهایت متوسل به حربه نظامی شد. تنها راهی که می‌شد از برگزاری کنفرانس جلوگیری کرد ناامن نشان دادن شهر بغداد بود که صدام به امنیت آن خیلی افتخار می‌کرد. از سوی دیگر در آن زمان (سال ۱۳۶۱ ) ایران موشک دوربرد نداشت که بغداد را مورد هدف قرار دهد برای همین قرار شد این حرکت توسط هواپیماها انجام شود. این عملیات در ردیف عملیات «حمله به h-3 » قرار دارد.(1)
پیش از انجام عملیات به ما اعلام کرده بودند که درصد خطر این عملیات بالای ۸۵ درصد است. شش خلبان این سه هواپیمای (F-4) نیز توسط ستاد کل انتخاب شده بودند. من با مرحوم اسکندری، شهید دوران با منصور کاظمیان و توانگریان و خسروشاهی خلبانان سه هواپیمای مذکور بودیم. در این بین من و اسکندری هر کدام شش بار بر فراز بغداد پرواز داشتیم ولی شهید دوران اولین پرواز بود که بر فراز بغداد انجام می‌داد. علیرغم اینکه تا آن زمان دوران دارای بیشترین پرواز عملیاتی بود.
در این عملیات، نیت، زدن شهر بغداد و مناطق مسکونی نبود بلکه قرار بود با حمله به پالایشگاه «الدوره» بغداد و کوبیدن نقاط حساس آن و شکستن دیوار صوتی، فقط یک جو روانی و ترس ایجاد کنیم. از سوی دیگر پدافند دشمن هم خیلی قوی بود. از بدو ورود ما به خاک عراق با یک دیواره آتش روبرو شدیم که پدافند سبک آنها ایجاد کرده بود. نزدیکی صبح بود که پدافند هوایی بغداد نیز ما را ردگیری کرد و ما در بین دو پدافند زمینی و هوایی قرار گرفتیم، به هر حال عملیات را ادامه دادیم و پالایشگاه را زدیم. در موقع رفتن، دوران که «لیدر»(سردسته) ما بود جلوی ما حرکت می‌کرد اما پس از عملیات و موقع برگشت از سمت دیگر شهر بغداد هواپیمای من و اسکندری جلو بود و دوران و کاظمیان پشت سر ما بودند.
پدافند سبک عراق هواپیمای ما را که شماره دو بودیم زد و تنها یک گلوله در کابین خلبان منفجر شد ولی در عین حال هواپیما به حرکت خود ادامه داد و فقط سرنشینان آن که من و اسکندری بودیم زخمی شدیم. در همین حین از هواپیمای شماره یک که دوران و کاظمیان در آن بودند اطلاع دادند که هواپیما را زدند.
اسکندری به آنها گفت عیب ندارد ما را هم زده‏‌اند پشت سر ما بیایید. دوران در جواب گفت: موتور شماره دو آتش گرفته و ما نمی‌توانیم بیاییم.
اسکندری مجدداً گفت: اگر می‌توانید بیایید، وگرنه بپرید بیرون. که بعد از این گفت‏‌وگو دیگر جوابی از آن طرف نیامد و ما بالاخره با وجود آتش سنگین پدافند دشمن برگشتیم و در همدان به زمین نشستیم. بعدها متوجه شدیم که در آن لحظه کاظمیان توسط دوران (Eject) شده و شهید دوران هم هواپیمای نیمه سوخته را به ساختمان هتل محل برگزاری کنفرانس کوبیده است.
صبح روز 30 تیرماه ۱۳۶۱ خلبان شهید عباس دوران که در تعداد پرواز جنگی در نیروی هوایی رکورد داشت و عراق برای سرش جایزه تعیین کرده بود، پس از بمباران پالایشگاه بغداد هواپیما را که آتش گرفته بود به هتل محل برگزاری اجلاس سران غیرمتعهدها کوبید و با شهادت خود، کاری کرد که اجلاس سران غیرمتعهدها به علت فقدان امنیت در بغداد برگزار نشد. پیکر پاک شهید عباس دوران به همراه ۵۷۰ شهید دیگر در روز دوم مردادماه ۱۳۸۱ به خاک پاک میهن بازگشت.
 ماجرای شهادت شهید عباس دوران، مرد آسمانها
از زبان خلبان کابین عقب تیمسار خلبان منصور کاظمیان
 
زمانی که عراقی ها برای برگزاری کنفرانس سران کشورهای غیرمتعهد در بغداد از شوق، بال در آورده بودند، یک جنگنده ایرانی در سحرگاه سی ام تیر ماه 1361 بالهای آهنین خود را بر فراز حریم هوایی بغداد می گشاید و پالایشگاه «الدوره» در ضلع جنوبی بغداد را نشانه می رود. تمام بمبها روی هدف خالی می شود؛ اما هواپیما مورد اصابت موشکهای ضدهوایی قرار می گیرد و از تعادل خارج می شود. خلبان مصمم است از این پرواز باز نگردد تا بتواند حقوق ملت مظلوم ایران را از حلقوم زورگویان بعثی بیرون کشد لذا به هدفش می رسد. اوکسی نیست جز شهید سرلشکر خلبان «عباس دوران» که پیکر پاکش بعد از سالها دوری از وطن به همراه 569 تن دیگر از لاله های خونین دفاع مقدس، بر دوش ملت بزرگ ایران تشیع شده است.
زمانی که جنگ در سال 59 آغاز شد من در پایگاه بندرعباس بودم و بنا به درخواست خودم به پایگاههای همدان، دزفول و بوشهر مامور شدم. زمانی که رفتم پایگاه بوشهر، در آنجا با شهید بزرگوار «عباس دوران» آشنا شدم و در آنجا دو تا پرواز با هم انجام دادیم که هر دوی آنها موفقیت آمیز بود. بعد در سال 1360 به همدان مامور شدم و این همزمان بود با مامور شدن شهیددوران به همدان، که از آنجا دیگر بیشتر وقتها با هم بودیم و پروازهای زیادی انجام دادیم به خصوص در عملیات فتح المبین که پروازهای ارتفاع بالا انجام می دادیم. حال اگر بخواهم از خصوصیات اخلاقی شهید دوران بگویم یک مسئله را باید متذکر شوم و آن اینکه ایشان آدم بسیار ساکتی بود اما بسیار با دل و جرات. بگونه ای که هر نوع ماموریتی به او محول می شد با آگاهی به اینکه درصد کشته شدن زیاد است ولی قبول می کرد و همیشه در اینگونه ماموریتهای خطرناک پیشقدم می شد. زمان عملیات رمضان بود که صحبت از برگزاری کنفرانس غیرمتعهدها در بغداد شد و قرار بر این بود رئیس کنفرانس صدام باشد. ایران این موضوع را قبول نمی کرد و می گفت: «به علت اینکه عراق در جنگ است، بغداد ناامن است.» ولی سخنگویان صدام در بغداد می گفتند: «نه !بغداد محل خوبی برای برگزاری این کنفرانس می باشد و از نظر زمینی و هوایی امنیت کامل دارد به طوریکه در آسمان بغداد یک پرنده هم جرات پر زدن ندارد. به همین منظور شب 29 تیر 61 دستور ماموریت به پایگاه همدان ابلاغ شد. من همان شب «آماده شب» بودم و فردایش به اداره رفتم. حدود ساعت 11 بود که شهید دوران با من تماس گرفت و گفت: «بیا پست فرماندهی». من هم رفتم و بعد از 10 دقیقه شهید دوران که قرار بود با من پرواز کند به همراه «شهید یاسینی» مسئول عملیات پایگاه و «شهید خضرایی» فرمانده پایگاه و خلبانان اسفندیاری، باقری، توانگریان و خسروشاهی، به اتفاق هم به پست فرماندهی آمدند و در مورد چگونگی انجام عملیات صحبتهایی کردند و نتیجه جلسه بر این شد که سه تا هواپیما تا لب مرز با هم پرواز کنند و وقتی به لب مرز رسیدیم یکی از هواپیماها برگردد و دو تای دیگر با ارتفاع کم وارد خاک عراق شوند. یعنی یک حالت ایذایی ایجاد گردد و رادارهای عراق نشان بدهند هواپیماها برگشتند. صحبتهای اصلی که تمام شد،، کابین های جلو و عقب صحبتهای خصوصی را با هم انجام دادند. شهید دوران به من تاکید کرد که: «شما بیشتر حواست به هواپیماهای دشمن باشد که به ما حمله نکنند و اگر زمانی هواپیما دچار نقص شد و نتوانستیم به پروازمان ادامه دهیم، شما به تنهایی اجکت کن و من به ماموریتم ادامه می دهم.»
 شهید عباس دوران، شهید دوران همراه شیهد عباس بابایی
این صحبتها که تمام شد رفتیم منزل برای استراحت. 30 تیر 1361 مصادف بود با 30 ماه رمضان و آن شب مشخص نبود که فردا روزه است یا عید روزه با این حال آن شب بلند شدیم و سحری خوردیم. قرار بر این بود که ماموریت ما ساعت 5 و 30 دقیقه آغاز شود آن هم بدون تماس گرفتن با برج مراقبت و رادار، چرا که هدف این بود تا سکوت رادیویی رعایت شود و از طرف عراقی ها شنود نگردد. ساعت 5 صبح بود که جیپی آمد در منزل و من رفتم. همه خلبانان داخل جیپ بودند. رفتیم گردان و از آنجا به اتاق چتر و کلاه. چتر و کلاه را برداشتیم و به سمت هواپیما حرکت کردیم. در این هنگام احساس می کردم دیگر بر نمی گردم و اسیر می شوم ولی صددرصد مطمئن نبودم. همینطور که می رفتم گفتم: «خدایا! اگر واقعاً قراره برنگردم زمانی که رفتیم پای هواپیما، هواپیما یک اشکال جزیی داشته باشه.» وقتی رسیدیم مکانیکهای هواپیما به ما خوش آمد گفتند. شهید دوران اطراف هواپیما شروع کرد به گشت زدن و چک کردن بمبها و دستگاههای بیرونی هواپیما و من هم رفتم داخل کابینها تا دستگاههای داخلی را چک کنم مشغول بررسی بودیم که متوجه شدم سمت نما و حالت نمای هواپیما در حال گردش است، در صورتی که اینجوری نباید می بود و باید ثابت می ایستاد. مکانیکها آمدند و گفتند: «فعلاً نمی توانیم درست کنیم. شما می توانید پرواز نکنید.» اما عباس می گفت: «این سمت نما وحالت نما در هوای صاف و بدون ابر اصلن کاربرد ندارد و ما در این هوا نیاز به این وسیله نداریم و می رویم سر باند و به عنوان شماره 3 آماده پرواز می شویم. در اصل ما شماره 1 بودیم و شماره 3 هواپیمایی بود که که قرار شد برگردد . لذا ابتدا شماره 2 بلند شد و شماره 3 دچار نقص فنی بود و نتوانست بلند شود لذا ما بعد از شماره 2 بلند شدیم. معمولن ما در ایران به خاطر اینکه مصرف سوخت کم باشد، با ارتفاع بالا و سرعت کم می رفتیم یعنی با ارتفاع 15000 پا و سرعت 350 مایل به سمت بغداد حرکت کردیم. وقتی به مرز رسیدیم به خاطر اینکه رادارهای عراق ما را نگیرند ارتفاعمان را به 10 تا 15 متری زمین رساندیم و سرعتمان را به خاطر اینکه از برد موشکهای سام-7 (استرلا) در امان باشیم به 450 مایل افزایش دادیم. وقتی از مرز رد شدیم در یک آن دیدم که موشک سام به طرف هواپیمای شماره 2 پرتاب کردند. به آنها گفتم: «موشک براتون پرتاب کردند، مواظب باشید.» ولی خب خوشبختانه موشک به سرعت هواپیما نرسید و در 300 متری هواپیما منفجر شد. بعد از مدتی از دستگاههای داخل هواپیما متوجه شدم رادارهای عراق ما را گرفتند، لذا موضوع را به شهید دوران اطلاع دادم و گفتم: «رادارهای عراق ما را گرفتند.» گفت: «مساله ای نیست.» هواپیمای شماره 2 هم این موضوع را به ما اخطار کرد که شهید دوران به شوخی خطاب به آنها گفت: «می فرمائید که من برم زیر زمین پرواز کنم!» قرار ما بر این بود که از شرق بغداد به سمت جنوب شرق بغداد حرکت کرده و سپس به سمت پالایشگاه «الدوره» که به شهر بغداد چسبیده برویم و در آنجا بمبها را روی هدف تخلیه کنیم تا پس از ماموریت مستقیم به سمت ایران بیائیم و مجبور نشویم گردشی داشته باشیم و مورد اصابت گلوله قرار گیریم. حدود 5 یا 10 مایلی بغداد بود که متوجه شدیم باید از دیوار آتشی که در اطراف شهر درست کرده اند عبور کنیم لذا وقتی دیوار آتش را رد کردیم شهید دوران به من گفت: «موتور راستمون نشون میده آتیش گرفته.» گفتم: «مسئله ای نیست فعلاً بریم جلو از شهر که رد شدیم یا موتور را خاموش می کنیم یا یک کار می کنیم تا از این مسئله جلوگیری بشه.» به پالایشگاه که رسیدیم از دور و اطراف پالایشگاه با موشکهای سام، شروع کردند به زدن ما. من هم با یک دستگاهی که هواپیما محهز به آن است مشغول از کار انداختن رادارهای آنها شدم تا لااقل موشک نزنند. به بالای پالایشگاه که رسیدیم با موفقیت کامل بمبها را تخلیه کردیم و در حال برگشت بودیم که من یک لحظه برگشتم به پالایشگاه نگاه کنم دیدم هواپیما از دم تا پشت سر من آتش گرفت و دارد می سوزد. سریع به شهید دوران گفتم: «هواپیما آتیش گرفته، آماده باش بپریم.» و نگاه کردم دیدم دستگاههای جلوی چشمم هم سیاه شده و همان زمان بود که من داشتم می رفتم بیرون از هواپیما. همه این اتفاقات در عرض یک ثانیه رخ داد. حالا روایت بر این است که احتمالاً آتش هواپیما به بمبهای زیر صندلی رسید و صندلی من خودش عمل کرد و مرا از آن آتش نجات داد. من که پریدم بیرون بیهوش بودم و وقتی بهوش آمدم تو وزارت دفاع عراق بودم و یکی داشت لبم را که پاره شده بود بخیه می کرد. در این لحظه به خودم گفتم: «خدایا! من تو هواپیما بودم. اینجا کجاست؟» بعد از مدتی برای امنیت من لباس پروازم را درآوردند و دشداشه به تنم کردند و مرا به بیمارستان بردند. از آن جا هم دوباره به وزارت دفاع آوردنم. به آنها گفتم: «جناب دوران کو؟» گفتند: «از هواپیما نپرید و کشته شد.» من باور نکردم چون معلوم نبود که آنها راست می گویند یا دروغ، ولی خیلی دنبال این مسئله بودم و می خواستم برایم روشن شود که چه اتفاقی افتاده است.
هواپیمای فانتوم نیروی هوایی جمهوری اسلامی ایران در حال شیرجه
حدود 15 روز مرا در وزارت دفاع نگه داشتند آنجا خیلی شکنجه ام کردند. بعد از آن تحویلم دادند به سازمان امنیت شان آنجا هم 45 روز بودم تا اینکه سپردنم به دژبانی شان تا مرا به اردوگاه اعزام کنند. در آنجا یک سربازی بود که کمی انگلیسی بلد بود. به من گفت: «تو همان خلبانی نیستی که هواپیمایت را زدند؟» گفتم: «بله! چقدر از این موضوع خبر داری؟» گفت: «بعد از اینکه پالایشگاه بمباران شد، هواپیما در حالی که آتش گرفته بود به طرف شهر می آمد یک هو دیدم از داخل آن چتری بیرون پرید و بعداز مدتی که هواپیما جلوتر رفت منفجر شد.» بعدها که من از خلبانهای دیگر سئوال کردم که: «آیا امکان دارد هواپیما بر اثر آتش خودش در هوا منفجر شود؟» گفتند: «نه، مگر اینکه موشک به آن اصابت کند منفجر شود.» خلاصه مرا بردند اردوگاه. در اردوگاه از چگونگی حادثه پرس و جو کردم آنها گفتند: «بیست دقیقه قبل از اینکه شما به بغداد برسید آژیر خطر را زدند و زمانی هم که پالایشگاه را مورد هدف قرار دادید فردایش عکس سانحه را روزنامه های عراق چاپ کردند و بدین صورت بود که تکه های هواپیما نزدیک یکی از میدانهای شهر به زمین خورد و از شهید دوران پوتین و دستکشش مشخص بود.» آنجا بود که برایم مسجل شد عباس دوران به شهادت رسیده است.
صبح ۳۱ تیرماه ،۱۳۶۱ خلبان شهید، عباس دوران، که در تعداد پرواز جنگى در نیروى هوایى رکورد داشت و عراق، براى سرش جایزه تعیین کرده بود، پس از بمباران پالایشگاه بغداد، هواپیما را که آتش گرفته بود به هتل محل برگزارى اجلاس سران غیرمتعهدها مى کوبد و بدین ترتیب با شهادت خود کارى کرد که اجلاس سران غیرمتعهدها به علت فقدان امنیت در بغداد برگزار نشد. دیگر خلبان این هواپیما، منصور کاظمیان، به دست نیروهاى عراقى اسیر شد. دوران در نامه هاى این ماموریت، مقابل اسم پدافندهاى مختلفى که عراق از کشورهاى اروپایى خریده بود، نوشته است: نود درصد احتمال برگشت نیست...
 ناگفته های همسر شهید عباس دوران  

 زخمی سربلند دوران ها
ناگفته های همسر شهید عباس دوران پس از 31 سال
 
"نه قبر و مزاری که عصر پنج شنبه ها و صبح‌های جمعه راه بگیری و بروی و گلابی بپاشی و یک دل سیر گریه کنی و نه دل خوشی که بتوانی یک لحظه خودت را از داغی که دیده ای رها کنی.
 
۲۱ ساله بودم که عباس شهید شد. من ماندم و یک پسر که ۹ ماه را هم تمام نکرده بود.
بعد از شهادت عباس دوران،  شش سال تمام من بودم و دوران بی خبری از زندگی ام ، از حال و روزم و از فرزندم. امیررضایم را مادرم بزرگ کرد. در آن شش سال برای پسرم مادری چندانی نکردم.
عباسم رفته بود و من ماندم و خاطرات ۳ سال زندگی عاشقانه. من ماندم و دوسه تا نامه از عباس که با مهناز خانم گلم شروع می شد و با دوست دارم خیلی زیاد تمام شد.
این شش سال که گذشت به خودم آمدم با خودم عهد کردم امیررضا را آنگونه بزرگ کنم که عباس می خواست آنگونه که عباس مرامش بود”
کلمه کلمه این جملات را نرگس خاتون (مهناز) دلیری فرد همسر صبور شهید عباس دوران با بغض می گوید. از یک طرف خاطرات ۳ سال زندگی که به گفته خودش تعریف کردنش یک قرن زمان می خواهد، دلش را به آشوب کشانده و از طرف دیگر بی مهری مسئولینی  که داعیه وامداری خون شهدا را دارند، روحش را خراش می دهد .درد است دیگر! دردی که باعث شده او سکوت ۳۱ ساله را بشکند و برای حفظ روحیه قهرمانی در نسل آینده ناگفته هایی از بی توجهی مسئولین را در لحظاتی که میهمان چند ساعته روزنامه «خبر جنوب» است، به زبان بیاورد. نسلی که بعید می دانم به جز تکه آهن آبی رنگی که نام خیابان شهید دوران زینت بخش آن شده چیز دیگری از تنها شهید ملی فارس بداند.
خاطره رشادت شهید «دوران» به دوران جنگ بر می‌گردد.عباس ۳۲ ساله با ۱۲۰ پرواز برون مرزی رکورد پرواز در دوران جنگ در عرض یک سال را شکست و در آخرین پروازش برای جلوگیری از برگزاری اجلاس کشورهای غیر متعهد در سال ۶۱ طبق هماهنگی با مقامات ارشد نظامی تصمیم به ناامن نشان دادن عراق گرفت و ابتدا پالایشگاه عراق را هدف بمب‌های هواپیمای فانتوم گرفت و بعد هم هواپیمایش را به سمت محل برگزاری اجلاس هدایت کرد و با اقدامی شهادت طلبانه خودش را فدا کرد. تن عباس در این عملیات در بین شعله های آتش سوخت. ۲۰  سال طول کشید تا عراقی ها راضی شوند تکه ای از استخوان بر جا مانده از او را به خانواده اش بدهند و حالا با گذشت ۳۱ سال از شهادت این دلیرمرد خانواده اش اسیر بوروکراسی استخوان خورد کنی در راه پیدا کردن یک وجب جا برای نصب تندیس قهرمان شهرمان شده اند. بروکراسی ای که بالاخره قفل سکوت را از لبان همسر شهید دوران برداشت و او زبان به گلایه از بی مهری های مسئولین به شهدا در استانی با ۱۴۵۰۰ شهید گشود. همسر شهید دوران با نامه های رد  وبدل شده بین دستگاه های اجرایی مختلف برای اختصاص مکانی به منظور نصب تندیس شهید دوران  پا به دفتر روزنامه «خبرجنوب» گذاشت. نامه هایی که ۴ سال است راه به جایی نبرده و حالا در بین طلق شفاف بنفش جاگرفته اند و تبدیل به جزوه ای ۱۰۰ برگی شده اند.
آنچه در ادامه می خوانید بخشی از گفت و گوی «خبر جنوب» با خانم دلیری فرد همسر شهید دوران است.
 
* خانم دلیری فرد ۴ سال است تندیس شهید دوران ساخته شده اما هنوز خبری از نصب آن نیست آیا شایعه عدم همراهی مسئولین در نصب این تندیس صحت دارد؟
 
- بله متاسفانه. ما هم به هرجایی که فکرش را بکنید رفته ایم تا مجوز این کار را بگیریم اما هیچ همراهی ای نشده و فقط ما را از این اداره به آن اداره پاس می دهند.(همسر شهید دوران به جزوه بنفش رنگ در دستش اشاره می‌کند) این جزوه را ببینید نامه های مسئولین مختلف است یکی به دیگری نامه نوشته و دیگری زیر نامه آن یکی را برای فرد دیگری پاراف کرده. ظاهرا همه موافقند اما هنوز گیر کار معلوم نیست چند نامه هم مربوط به طرح موضوع در کنگره سرداران و ۱۴۵۰۰ شهید فارس است آنجا هم موافقت شده ولی متاسفانه خبری از نصب این تندیس نیست.
 
* آیا تاکنون قول مساعدی هم برای نصب این تندیس داده اند؟
 
بله. ولی قول مثبتشان فقط زبانی بوده و ما چیز مکتوبی نداریم .
 
* مشخصا قرار بوده این تندیس کجا نصب شود؟
 
میدان ا… و یا میدان شهدا، البته ما با میدان ا… موافقتریم چون ورودی هوایی شیراز است و با سرنوشت عباس که در پرواز هوایی شهید شد به نوعی گره خورده است. البته ما به هیچ عنوان تقاضای تغییر نام این میدان به نام شهید دوران را نداریم بلکه معتقدیم شهدا برای خدا و در راه خدا گام برداشته اند و چه بهتر که در جایی از این میدان که به نام مبارک ا… مزین است تندیسی از شهید دوران نصب شود. شهید دوران تنها شهید ملی فارس است البته به هیچ عنوان نمی‌خواهم رشادت های دیگر شهدا را زیر سؤال ببرم همانقدر که عباس در پیروزی جنگ تحمیلی نقش داشت شهید ۱۳ ساله و یا پیرمرد شهید ۸۰ ساله و حتی کسی که یک لیوان آب دست یک رزمنده داده هم نقش داشته. اما مساله اینجاست که یکسری رشادت‌ها ماندگار ترند و رشادت عباس هم از همین دسته است و به خاطر همین بوده که عنوان شهید ملی فارس را به ایشان دادند.
تنها درخواست من از مسئولین نصب تندیس شهید دوران در میدان ا… است نه به خاطر خودخواهی چرا که شاید سال به سال هم گذر من به آن مسیر نیفتد این کار فقط به خاطر دینی است که به عباس و نسل اینده دارم. بالاخره قرار است چطور وامداری خود را به شهدا ثابت کنیم؟ چطور قرار است نسل آینده را با روحیه رشادت طلبی بپرورانیم و به آنها ثابت کنیم قدردان رشادت ها هستیم.
 
* پاسخ مسئولین به درخواست شما برای نصب این تندیس در میدان ا… و یا حتی میدان شهدا چه بود؟
 
پاسخ واضحی برای عدم نصب تندیس در میدان ا… نمی دهند. می گویند از زیر این میدان مترو رد شده نمی توان هیچ طرحی را در این میدان اجرا کرد چون ریزش می کند و تونل خراب می شود این در حالی است که متاسفانه چندی پیش شنیدیم برای میدان ا…، المانی با ۵۰ متر ارتفاع طراحی کرده و آن را به مناقصه هم گذاشته اند المانی که در آن تندیس شهید دوران وجود ندارد. حالا جای سؤال اینجاست که آیا با این المان ۵۰ متری میدان ریزش نمی کند ولی با تندیس شهید دوران تونل مترو فرو می ریزد؟ ضمن آنکه تندیس ساخته شده شهید دوران بیشتر حالت یک نمونه کار دارد و می توان تندیس اصلی را با مواد و در حجم و اندازه ای که مسئولان فنی صلاح می دانند، ساخت.
در مورد میدان شهدا هم می گویند:« این میدان یک آبنمای تاریخی دارد که در عکس های تاریخی شیراز همین آبنما وجود دارد و ما برای مخدوش نشدن چهره تاریخی شیراز نمی توانیم به این آبنما دست بزنیم» سؤال من از مسئولینی که این مطالب را بیان می کنند این است که اگر امثال شهید دوران نبودند که از این مرز و بوم حراست کنند آیا اثری از این آب نما در شهر می ماند؟
 
* ظاهرا تندیسی از شهید دوران در پارکی که به نام ایشان در شیراز مزین شده نصب کرده اند به تازگی این تندیس را دیده اید؟
 
بله و متاسفم که این تندیس در غربتی خاموش است و حتی یک پروژکتور اطراف آن نیست و شب ها تاریکی مطلق بر آنجا حکم فرماست. کنار تندیس هم یک هواپیمای جنگنده است که بال‌هایش مدت‌هاست شکسته و ترمیم نشده. البته من کاری به آن تندیس ندارم . کار شهرداری آن منطقه برای نصب این تندیس و نامگذاری پارک به نام شهید و همچنین نامگذاری ایستگاه مترو مدرس به نام شهید دوران کاری بسیار قابل تقدیر است که از همین جا از مسئولین تشکر می کنم. مساله من بروکراسی برای نصب یک تندیس در میدان ا… است و تا جایی که بتوانم دنبال آن را می‌گیرم و نمی گذارم این میدان هم به سرنوشت دروازه قرآن دچار شود که حاضر نشدند تندیس عباس را بگذارند اما همچنان یک طاووس را که طراحی و نصب کرده بودند نگه داشتند و به عنوان نماد شیراز معرفی کردند، این در حالی است که در شهری همچون قزوین ورودی ان به تندیس شهید بابایی مزین شده است.
 
* در شهرهای دیگر جایی بوده که به نام شهید دوران نامگذاری شود؟
 
-  بله و بابت آن هم خوشحالم و هم ناراحت. در اصفهان یک بزرگراه چند کیلومتری را بدون آنکه ما درخواست بدهیم به نام ایشان نامگذاری کردند و پسرم در سفر چندی پیش اش آن را دید و از دیدن چنین حرکتی شوکه شده بود، ضمن آنکه در تهران نیز بزرگترین مرکز خرید و فروش خودرو را طی مراسمی که از ما هم دعوت کردند به نام شهید دوران نامگذاری کردند و قبل از آن هم اتوبانی در تهران به نام ایشان نامگذاری شده بود. خوشحالم که اصفهانی‌ها و تهرانی ها قدردان رشادت عباس بودند اما در شیراز با وجود درخواست های مکرر همچنان طرح نصب این تندیس از این اداره به آن اداره می رود. سؤالم از مسئولین این است که آیا سزاوارست خانواده شهیدی که ۳۱ سال با انواع مشکلات دست و پنجه نرم کرد حالا بخواهد خودش دنبال این کار بدود؟ آیا نباید مسئولان خودشان به فکر کارهای این چنینی بیفتند؟!
 
* خانم دلیری فرد این ۳۱ سال بدون عباس چطور گذشت؟
 
خیلی سخت. خیلی سخت. لحظه شنیدن خبر شهادت عباس لحظه سختی بود. بدون عباس زندگی کردن خیلی سخت تر و از همه اینها طاقت فرسا تر زمانی بود که می خواستند تکه ای از وجود عباس را بعد از ۲۰ سال از عراق به ایران بیاورند. آن روزها خاطره ۳ سال زندگی عاشقانه با عباس و ۲۰ سال زندگی بدون او برایم مثل یک فیلم، مثل یک کابوس زنده شد. دوباره هوای با عباس بودن کردم. دوران سختی را من و پسرم گذراندیم. امیررضا بزرگواری می کرد و هیچوقت دلتنگی پسرانه برای پدرش را جلوی من بروز نمی داد. ولی مگر می‌شد؟ امیررضا با پسر برادرم فقط ۲۰ روز فاصله داشت. مگر می‌شد پدر و پسری آن دو تا را ببیند و جای خالی پدرش را حس نکند؟
 
* دوران با هم بودن عباس و امیر رضا چند سال بود؟
 
به سال نکشید. امیر رضا هشت ماه و نیمه بود که عباسم شهید شد.
در این مدت کوتاه عباس، عاشقانه پدری کرد. آنقدر دور و بر امیررضا را می‌گرفت که صدای همه در می آمد.همیشه امیررضا را کف دستش می گذاشت و تا آنجا که می توانست او را بالا می‌برد.دور و بری ها می‌گفتند انگار طاق آسمان باز شده و امیررضای عباس پایین افتاده. گاهی فکر می‌کنم که عباس می‌دانست می خواهد شهید شود و داشت تلافی سال‌هایی که قرار بود امیررضا بی او قد بکشد و‌ بزرگ شود را می کرد.
 
* شهید دوران ۱۲۰ پرواز برون مرزی داشت آیا از این ماموریت‌ها حرفی در خانه می زد؟
 
- نه عباس خیلی اهل حرف زدن نبود فقط قبل از هر پرواز می گفت قول می دهم بمب ها را جایی که مردم عادی و خانواده های عراقی زندگی می کنند نریزم. چه می دانست روزی می‌رسد که همسرش بی سرپرست و پسرش یتیم می شود. البته من همیشه به مولایم علی (ع) متوسل شده و می شوم. مقتدایی که پدر یتیمان بوده و همیشه دست من و پسرم را گرفته است.
 
* از روز آخر بگویید.
 
روز آخر هم اکثر وقت عباس با امیررضا گذشت البته نه با شور و حال همیشه. شب شامش را خورد و خیلی زودتر از حدمعمول رفت و خوابید. صبح ساعت ۴ رفت برای پرواز و قبل از آن مثل همیشه برگه پرواز را پر کرد اما اینبار در صد برگشتنش از ماموریت را کمتر از ۵ درصد اعلام کرد بی آنکه به ما بگوید رفتنی است. رفت و داغ نبودنش را بر دلمان گذاشت.
 
* و بعد از شهادت؟
 
بعد از شهادت عباس، بال من شکست. خبر شهادت عباس را یکی از دوستانش به ما داد. حالا دیگر ترجیح می دهم از آن روزها صحبتی نکنم. به اندازه کافی در این یکی دو روزه که قصد آمدن به روزنامه «خبرجنوب» را کردم اذیت شدم. دوباره همه خاطرات زنده شد در این چند روز. کتابی که روایت فتح از عباس نوشته بود را برای چندمین بار خواندم. نامه هایش را خواندم، نامه هایی که با «مهناز خانم گلم» شروع می‌شد و با «دوستت دارم خیلی زیاد» تمام می‌شد ، حرف های که ان زمان خیلی مرسوم نبود. دوباره همه این ۳۱ سال برایم زنده شد. من وعباس زندگی خیلی خوبی با هم داشتیم.
 
* چطور با عباس آشنا شدید؟
 
من و عباس سنتی با هم ازدواج کردیم اما عاشقانه زندگی کردیم. با وجودی که همسایه هم بودیم ولی او را تا روزی که آمدند برای خواستگاری خانه امان ندیده بودم. مادرم با ازدواج من با یک نظامی مخالف بود چون پدر بزرگم نظامی بود و آنها سختی های زیادی کشیده بودند. نمی خواست بچه هایش هم این سختی ها را بکشند اما عباس که آمد خانه امان ورق برگشت و مادر و پدرم وقتی رفتار عباس را دیدند و با خصوصیات او آشنا شدند در همان جلسه موافقت خود را اعلام کردند.
 
* داشتید از روزهای بعد از شهادت عباس می گفتید.
 
از بعد از شهادت عباس فقط همین را بگویم که تا ۶ سال مادری برای امیررضا نکردم نه اینکه نخواهم، نه، نمی توانستم. مادرم جور مرا کشید و امیررضا را عزیز تر از بچه های خودش بزرگ کرد.
مادرم عباس را خیلی دوست داشت حتی بیشتر از من و یادگار عباس را روی چشمانش بزرگ کرد. دوران بدی بود. پدرم یکسال بعد از ازدواج ما فوت کرده بود و حالا مادر و دختر مثل هم به فاصله کمتر از دو سال بی سایه سر شده بودند. ولی مادرم محکم تر از من بود. دردهایش را در دلش ریخت تا من و پسرم آسیب بیشتری نبینیم. ۶ سال که گذشت و من توانستم کم کم خودم را پیدا کنم تصمیم به مستقل شدن از خانواده گرفتم. هرچه بود امیررضا در سن مدرسه قرار داشت. نمی خواستم دوستانش را که می بیند که اتاق و تخت و کمد دارند احساس بدی پیدا کند. البته مستقل شدن هم مشکلات خاص خودش را داشت ولی به خاطر پسرم، تنها یادگار عباس همه مشکلات را تحمل کردم
 
* پس هم‌زمان با مدرسه رفتن امیررضا شما هم زندگی مستقل را شروع کردید.
 
بله. دقیقا. اولین روزی که امیررضا مدرسه رفت روز سختی بود دوباره آشوب شد در دلم. جای عباس در آن روز خیلی خالی بود که پسرش را در لباس مدرسه ببیند. ما به خانه ای نقل مکان کردیم که عباس بعد از ازدواج به نامم کرد
 
* امیررضا حالا چه می کند؟
 
امیرم حالا ۳۲ سال دارد. درسش را در رشته مهندسی شیمی خوانده و به استخدام شرکت نفت در آمده. پارسال ازدواج کرد و تا دو ماه دیگر خودش پدر می شود.
ازدواج امیررضا هم برای خودش حکایتی داشت. پیدا کردن همسر مورد علاقه اش را به خودش سپردم ولی او اینکار را نکرد و در دانشگاه هیچ دختری چشمش را نگرفت. ترجیح می داد سنتی و عاقلانه ازدواج کند. خواستگاری های زیادی رفتیم. انصافا همه هم دخترهای خوبی بودند ولی خب من وسواس زیادی داشتم. انتخاب کسی که می خواست میراث عباس، فرزند امیررضا، را بزرگ کند کار آسانی نبود. ملاکم اصلا زیبایی دختر نبود. زیبایی دختر را در تربیت خوب و اصالتش می دانستم. دلم می خواست همسرش تک فرزند نباشد تا امیررضا لذت داشتن خواهر و برادر را درک کند. همینطور هم شد. همسر امیررضا یک دختر ایده آل است و رسم همسرداری را به خوبی ایفا کرده. اینها ثمره تربیت خوب پدر و مادرش است. خواهر و برادران عروسم برای امیررضا مثل خواهر و برادران واقعی هستند.
خدا را به خاطر همسر خوبی که نصیب امیر رضا شده خیلی شاکرم و مطمئنم این از دعای پدرش بوده . امیدوارم هردو درکنار هم عاقبت بخیر و سعادتمند شوند.
 
* هیچگاه امیررضا نخواست مثل پدرش خلبان بشود؟
 
نه اگر هم می خواست من نمی‌گذاشتم. البته او هم هیچوقت حرفش را نزد شاید هم دوست داشته ولی به خاطر من حرفی نزده. امیررضا هم هوشش را داشت که خلبان بشود و هم از لحاظ ظاهری شرایطش را داشت.
 
* امیررضا از لحاظ ظاهری چقدر به پدرش شباهت دارد؟
 
این روزها امیررضا خیلی شبیه پدرش شده . با همان چهره جذاب و با همان آرامش و متانت. با همان قد بلند و کشیده. با چشم‌های مشکی درست مثل پدرش. البته کمی چاق شده برخلاف عباس. چندبار به او گفتم حواسش به هیکلش باشد نه به خاطر زیبایی که به خاطر سلامتیش. امیدوارم توصیه هایم را جدی تر بگیرد.
*در این دوران بی «دوران » برخورد مردم و پیگیری مسئولین برای رتق و فتق زندگی خانواده «دوران» چگونه بود؟
مردم خیلی به ما لطف داشتند البته خب گاهی حرف و حدیث هایی از کمک های نکرده دولت دلمان را به درد می آورد. عده ای فکر می کردند ما مدام سفر خارجی می رویم در حالی که دریغ از یک سفر داخلی که ما با هزینه دولت رفته باشیم. من یکبار با مادرم به سوریه رفتم و یکبار هم سال ۸۳ به حج تمتع. برخی تصورشان بر این بود که به ما خانه و زمین و باغشهر داده اند در حالی که خدا شاهد است جز مستمری بنیاد شهید هیچ کمک دیگری به ما نشد. همین خانه ای را که در آن نشسته ایم با فروش خانه  قبلی امان ساختیم. من حتی نمی دانم رئیس بنیاد شهید کیست. آنها هم یادی از ما نمی کنند دریغ از یک کارت پستالی به مناسبت روز زن.
گلایه ای هم ندارم. عباس به ما آموخته بود که همیشه تکیه گاهمان خدا باشد و دست روی زانوهای خودمان بگذاریم و یا علی بگوییم.
خوب یادم است زمانی که عباس زنده بود و به پاس رشادت هایش یکی از خیابان‌های منشعب از بلوار مدرس را با حضور خودش به نام خیابان عباس دوران نامگذاری کردند، یک حواله زمین هم به او دادند او هم به رسم احترام آن حواله را گرفت ولی به خانه که رسیدیم آن را پاره کرد و گفت هرکاری می کند برای وطنش است نه به خاطر چند متر زمین.
عباس بلند طبع بود آنقدر بلند طبع که بعد از ازدواج خانه ۱۵۰ متری خودش را به نامم زد و ما هم بعد از جدا شدن از خانواده به آنجا نقل مکان کردیم. خانه نقلی بود و عده ای می گفتند خانواده شهید دوران نباید در یک خانه کوچک زندگی کند ولی ما زندگی کردیم در همان خانه با حیاط کوچکی که یک باغچه با صفا با دو درخت انگور و نارنگی داشت. ثمر درختان آنقدر زیاد بود که فصل میوه دادن شاخه هایش تا روی زمین می رسید. آن خانه کوچک بود ولی نفس عباس در آن روحی دمیده بود که به آن برکت داده بود و حاضر نبودم آنجا را ترک کنم. خانه ای در بلوار زرهی و در همسایگی شهید نقدی.
 
* هنوز هم در آن خانه زندگی می کنید؟
 
نه. امیررضا که بزرگ شد به این فکر کردم که خانه بزرگتری بخرم تا پسرم بتواند بعد از ازدواج هم در آن خانه زندگی کند ولی قیمت‌ها خیلی بالا بود و وسع ما به خرید چنین خانه ای نمی رسید این شد که تصمیم گرفتم خانه ای که در آن زندگی می کردیم را بفروشم و زمینی بخرم و خانه بسازم تا قیمت پایین تر بیاید. می خواستم خانه رهن کنم که یکی از دوستان عباس که فرمانده سابق پایگاه هوایی شیراز شده بود را به طور اتفاقی دیدم و او پیشنهاد داد تا ساخته شدن خانه به خانه های سازمانی نیروی هوایی برویم. قبولش برایم خیلی سخت بود. احساس می‌کردم عباس راضی نیست. برای خودم هم خوشایند نبود احساس اینکه مردم فکر کنند نیاز داشته ایم که پایگاه هوایی نقل مکان کرده ایم احساس بدی بود. به همرزم عباس همین ها را گفتم و جواب نه دادم اما او راضی نشد و می گفت نمی تواند ببیند همسر شهید دوران برای پیدا کردن یک خانه کرایه ای هر روز از این بنگاه به آن بنگاه برود. بالاخره ما به خانه های سازمانی نقل مکان کردیم. ۷ سال طول کشید تا خانه جدید ساخته شد. مخارج هر روز بالا می رفت و وسع ما هم آنقدر نبود که بتوانیم پول ساخت را با این تورم تامین کنیم. ولی خب بعد از ۷ سال بالاخره خانه ساخته شد و حالا من و امیررضا در یک ساختمان با هم زندگی می کنیم. جایی که امیررضایم در آن نفس می‌کشد آرامش بخش ترین نقطه دنیا برای من است.
 
* پس مسئولین کار خاصی نکردند؟
 
نه البته ما هم دنبال چیزی نبودیم فقط درد آور آن است که عده ای می گویند خانه و زندگی خانواده شهدا دیدن دارد. بیایند ببینند ما چیزی اضافه تر از دیگران نداریم. من هم مثل خودشان زنبیل به دست می گیرم و خرید می کنم. نه ماشین دارم نه خانه و زندگی آنچنانی. من هم مثل آنها برای درمان مشکل ریه هایم یا درد مفاصلم که به درمانگاه سعدی می روم ۴ ساعت منتظر می مانم تا نوبتم بشود.
بنیاد شهید هم که می گویند خانه دوم ماست، سال تا سال نمی روم مگر اینکه مجبور باشم برای پیگیری مسائل بیمه تکمیلی بروم.
عباس شهید نشد که ما به نان و نوایی برسیم یا راحت تر از دیگران زندگی کنیم عباس برای وطنش رفت. این وطن هم مال همه مردم است مصادره هیچ گروهی نیست. اگر قرار به بهتر شدن اوضاع باشد باید برای همه مردم این بهبود صورت بگیرد.
 
* خانم دلیری فرد، حدود یک ماه پیش که از مادر بزرگوار شهید دوران به عنوان چهره ماندگار فارس طی مراسمی باشکوه تقدیر گردید، جستجوی زیادی در بین جمعیت به دنبال یافتن شما کردیم، اما موفق به صحبت با شما در آن مراسم نشدیم، آیا در آن جلسه حضور نداشتید؟
 
متاسفانه خیر؛ مادر عباس به حق به عنوان چهره ماندگار فارس انتخاب شدند و ما هم برای این حسن انتخاب بسیار خوشحال شدیم اما جای تأسف دارد که مسئولان حتی از من و پسر عباس برای حضور در این مراسم پرافتخار دعوت نکردند تا لحظه خواندن نام عباس و حضور مادر برزگوار ایشان بر روی سن ما هم شریک شادی مردم باشیم.
 
* و صحبت پایانی؟
 
باز هم تاکید می کنم: مسئولان سال‌هاست قول نصب تندیس شهید دوران را در ورودی شیراز و در میدان ا… داده اند اما متاسفانه نه تنها این اتفاق نیفتاده بلکه همانگونه که اشاره کردم مسئولان طرح جدیدی را برای این میدان، طراحی و حتی به مرحله مناقصه گذاشته اند که این کارشان در تناقص آشکار با وعده هایی است که به ما داده اند.
از مسئولان درخواست دارم برای حفظ روحیه ایثار و فداکاری در نسل فعلی و نسل آینده اجازه دهند تندیس شهید دوران که سال‌هاست ساخته شده و در حیاط مرکز نشر و حفظ آثار دفاع مقدس نگهداری می شود در میدان ا… که ورودی هوایی شیراز است، نصب گردد تا هم یاد و خاطره رشادت‌های شهدا زنده نگه داشته شود و هم نسل آینده بداند ملت و دولت ایران همیشه قدردان رشادت شهدا و جانبازان بوده و خواهند بود.
نامه عاشقانه شهید خلبان عباس دوران به همسرش 
 
ﺧﺎﺗﻮﻥ ﻣﻦ ، ﻣﻬﻨﺎﺯ ﺧﺎﻧﻢ ﮔﻠﻢ ﺳﻼﻡ
 
ﺑﮕﻮ ﻛﻪ ﺧﻮﺏ ﻫﺴﺘﯽ ﻭ ﺍﺯ ﺩﻭﺭﯼ ﻣﻦ ﺯﯾﺎﺩ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻧﻤﯽ ﮔﯿﺮﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﻧﺒﻮﺩﻥ ﺗﻮ ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﭼﻪ ﻣﯽ ﺷﻪ ﻛﺮﺩ ﺟﻨﮓ ﺟﻨﮓ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺯﻥ ﻭ ﺑﭽﻪ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﺷﻨﺎﺳﺪ.
ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﯼ ﺩﻟﺖ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﺮﮔﺮﺩﯼ ﺑﻮﺷﻬﺮ. ﻣﻬﻨﺎﺯ ﺑﻪ ﺟﺎﻥ ﺗﻮ ﻛﺴﯽ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﯿﺴﺖ ﻫﻤﻪ ﺯﻥ ﻭ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻧﺪ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﻭ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﻭ ﺍﺻﻔﻬﺎﻥ ﻭ ... ﻋﻠﯽ ﻫﻢ_ﺳﺮﻟﺸﮕﺮ ﺧﻠﺒﺎﻥ ﺷﻬﯿﺪ ﻋﻠﯿﺮﺿﺎ ﯾﺎﺳﯿﻨﯽ_ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻭ ﻓﺮﺩﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﻭ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﺩﯾﺸﺐ ﯾﻚ ﺳﺮ ﺭﻓﺘﻢ ﺁﻥ ﺟﺎ. ﻋﻠﯿﺮﺿﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻫﻤﺪﺍﻥ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺗﻠﻔﻦ ﺯﺩ ﻣﻦ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﺯ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﭼﺎﯼ ﺑﺮﯾﺰﻡ ﻛﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺗﻠﻔﻦ . ﻋﻠﯽ ﮔﻔﺖ : ﻣﻬﺮﺯﺍﺩ ﻣﺮﯾﻀﻪ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺩﺳﺖ ﺗﻨﻬﺎﺳﺖ .
ﻗﻮﻝ ﮔﺮﻓﺖ ﻛﻪ ﺳﺮ ﺑﺰﻧﻢ ﮔﻔﺖ : ﻧﺮﯼ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺜﻞ ﻧﻌﺶ ﺑﯿﻔﺘﯽ ﺑﻌﺪ ﺑﮕﯽ ﯾﺎﺩﻡ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﺭﻓﺖ ، ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﺯﻥ ﻭﺷﻮﻫﺮ ﭼﻪ ﻟﯿﻠﯽ ﻭ ﻣﺠﻨﻮﻧﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ.
ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﻃﻔﻠﻚ ﺍﺯ ﻗﺒﻞ ﻫﻢ ﻻﻏﺮ ﺗﺮ ﺷﺪﻩ ﻣﻬﺮﺯﺍﺩ ﻛﻮﭼﻮﻟﻮ ﻫﻢ ﺳﺮﺧﻚ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺵ ﻫﻢ ﺍﻭﺭﯾﻮﻥ، ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺑﻮﺩ ﯾﻚ ﺩﻝ ﺳﯿﺮ ﮔﺮﯾﻪ ﻛﺮﺩﻩ . ﺑﻪ ﻋﻠﯽ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﻋﻠﯽ ﻓﻜﺮ ﻛﻨﻢ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺧﺎﻧﻢﻣﺮﯾﻀﯽ ﻣﻬﺮﺯﺍﺩ ﺭﺍ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺑﺮﺍﺕ ﮔﺮﯾﻪ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ .
ﻋﻠﯽ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺣﺴﻮﺩ ﭼﺸﻢ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﯾﻜﯽ ﻟﯿﻠﯽ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﻪ؟ ﺩﻟﻢ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻋﯿﻨﻜﻢ ﺭﻭ ﺯﺩﻡ ﻭ ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻭ ﭘﻮﺗﯿﻦ ﻫﺎﯾﯽ ﻛﻪ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﻭﺍﻛﺲ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻛﻢ ﻛﻢ ﻃﻠﻮﻉ ﻛﻨﻪ ﺑﺎﺩ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﯼ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﻛﻪ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﻣﺖ ﺍﯾﻨﺠﺎ ، ﺗﻮ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻣﺘﻞ ﺭﯾﺴﻜﺲ ﻧﻤﯽ ﺩﻭﻧﻢ ﺷﺎﯾﺪ ﺳﺎﻟﮕﺮﺩ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﯾﻜﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﻮﺩ.
ﺍﮔﺮ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﻭ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﯾﻜﯽ ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﺭﺍﻫﯽ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﺷﺪﻧﺪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﭘﻮﻝ ﻣﯽ ﻓﺮﺳﺘﻢ .ﺧﯿﻠﯽ ﻓﺮﺻﺖ ﻛﻢ ﻣﯽ ﻛﻨﻢ ﺑﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺳﺮ ﺑﺰﻧﻢ ، ﻋﻠﯽ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ ﺣﺘﯽ ﻓﺮﺻﺖ ﺩﻭﺵ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺭﻭ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺭﻡ . ﺩﻭﺵ ﻛﻪ ﭘﯿﺸﻜﺶ ﭘﻮﺗﯿﻨﻬﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﻜﺒﺎﺭ ﻫﻢ ﻭﻗﺖ ﻧﻤﯽ ﻛﻨﻢ ﺍﺯ ﭘﺎﯾﻢ ﺧﺎﺭﺝ ﻛﻨﻢ . ﻋﻠﯽﻛﻪ ﺍﻭﻥ ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺵ ﺗﯿﭗ ﺑﻮﺩ ﺭﻓﺘﻪ ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺗﻪ ﺗﺮﺍﺷﯿﺪﻩ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ ﺷﺒﯿﻪ ﺁﻥ ﺩﺭﻭﯾﺸﯽ ﻛﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻣﯽ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﭼﻬﺎﺭﺭﺍﻩ ﺯﻧﺪ ﺁﻧﺠﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ .
ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﮔﺮﺩﺍﻥ ﯾﻚ ﺷﺐ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻦ ﻭ ﻋﻠﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﻛﻢ ﻛﻢ ﺧﻮﺍﺑﻤﻮﻥ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎﯾﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ ﺗﻮﯼ ﺣﻤﺎﻡ ﺁﺏ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺭﻭﯾﻤﺎﻥ ﺑﺎﺯﻛﺮﺩﻧﺪ . ﺍﻭﻟﺶ ﻛﻠﯽ ﺑﺪ ﻭ ﺑﯽ ﺭﺍﻩ ﺣﻮﺍﻟﻪ ﺷﺎﻥ ﻛﺮﺩﯾﻢ ﺍﻣﺎ ﺑﻌﺪﻓﻜﺮ ﻛﺮﺩﯾﻢ ﺧﺪﺍ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﻣﻮﺭﺯﺩ ﭼﻮﻥ ﭘﻮﺗﯿﻨﻬﺎﯾﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﯾﻢ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﻻﯼ ﺍﻧﮕﺸﺘﻬﺎﯾﻤﺎﻥ ﻛﭙﻚ ﺯﺩﻩ ﺍﺳﺖ .
ﻣﻬﻨﺎﺯ ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻓﻬﺎ ﺭﺍ ﻧﺰﺩﻡ ﻛﻪ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺑﺸﯽ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺟﻨﮓ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻭﺿﻌﯿﺖ ﻣﻤﻠﻜﺖ ﻏﯿﺮ ﻋﺎﺩﯼ . ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ﺗﻮﻗﻊ ﺩﺍﺷﺖ ﭼﻮﻥ ﯾﻚ ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻛﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﯾﺎ ﭼﻮﻥ ﻣﺎ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ
ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺟﻨﮓ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﻭ ﻛﺸﻮﺭ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺁﻣﺪ ﻧﺸﺴﺖ ﺗﻮﯼ ﺧﺎﻧﻪ . ﺍﺯ ﺟﯿﺐ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺭﺱ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﺍﻣﺜﺎﻝ ﻣﻦ ﺧﺮﺝ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺟﻨﮓ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻗﺪﺭ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺧﻮﺷﯽ ﻛﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﺧﻮﺵ ﺑﺨﺖ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺏ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ ﻭ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﯾﻢ ﺍﻻﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﺍﮔﺮ ﻣﺎ ﺟﻠﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺖ ﻓﻄﺮﺗﻬﺎ ﻧﺎﯾﺴﺘﯿﻢ ﭼﻪ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺯﻥ ﻭ ﺑﭽﻪ ﻭ ﺧﺎﻛﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ .ﺑﮕﺬﺭﯾﻢ ﺍﺯ ﺑﺎﺑﺖ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﺧﯿﺎﻟﺖ ﺭﺍﺣﺖ ﺁﻥ ﺟﺎ ﺍﻣﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻮﻩ ﻫﺎﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺍﻃﺮﺍﻓﺶﺭﺍ ﺍﺣﺎﻃﻪ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﻤﯽ ﺩﻫﺪ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎﻫﺎﯼ ﺩﺷﻤﻦ ﺧﺪﺍﯼ ﻧﺎﻛﺮﺩﻩ ﺁﻧﺠﺎ ﺭﺍ ﺑﺰﻧﻨﺪ . ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﻢ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺎﻭﺭﺕ ﻧﺸﻪ ﺍﻣﺎ ﺗﺎ ﺑﺤﺎﻝ ﻫﺮﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺘﯽ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻡ ﺳﺮ ﺯﻥ ﻭ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻤﺐ ﻧﺮﯾﺨﺘﻢ ﺍﮔﺮﻛﺴﯽ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﻭﺭﯼ ﺯﺩﻡ ﺗﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺁﺩﻣﯽ ﻧﺒﻮﺩﻩ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩﻡ .
ﻻﺑﺪ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﻌﺠﺐ ﻛﺮﺩﯼ ﻛﻪ ﺗﻮﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﺪﺕ ﻛﻮﺗﺎﻩ ﭼﻄﻮﺭ ﺷﻮﻫﺮ ﺳﺎﻛﺖ ﻭ ﻛﻢ ﺣﺮﻓﺖ ﺑﻪ ﯾﻚ ﺁﺩﻡ ﭘﺮ ﺣﺮﻑ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺷﺪﻩ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﺳﻼﻡ ﺑﺮﺳﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﺯﯾﺎﺩ ﺳﺮ ﺑﺰﻥ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺗﻮﺭﺍ ﻛﻪﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻩ . ﺳﻌﯽ ﻣﯽ ﻛﻨﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺘﯽ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﻛﻨﻢ ﻭ ﺑﯿﺎﯾﻢ ﺗﻮ ﺭﺍﻫﻢ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺯﻭﺩ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﺯﯾﺎﺩ
.
ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ
ﻫﻤﺴﺮﺕ ﻋﺒﺎﺱ - ﻣﻬﺮ ﻣﺎﻩ 1359
 
 پسر شهید عباس دوران: مادر اجازه نداد خلبان شوم
 
باعث افتخار است پسر فردی باشی که همه با ذکر صفاتی مانند شجاعت و غیور بودن او را می‌شناسند.
سرلشکر خلبان «عباس دوران» در سالهای ابتدایی جنگ تحمیلی بیش از 120 علمیات و پرواز موفق برون مرزی داشت و هنگامی که صدام حسین برای میزبانی از اجلاس سران عدم تعهد آماده می شد و گفته بود: «هیچ خلبان ایرانی جرات نزدیک شدن به آسمان بغداد برای برهم زدن اجلاس را ندارد.» او ماموریت یافت تا علمیاتی را برای جلوگیری از تشکیل کنفرانس سران غیرمتعهدها در عراق انجام دهد.
 هدف بمباران پالایشگاه «الدوره» بغداد، نیروگاه اتمی بغداد و پایگاه الرشید یا ساختمان هتل اجلاس عدم تعهد بود که با موفقیت انجام شد، در همین زمان عقب هواپیمای دوران نیز مورد اصابت چندین گلوله ضدهوایی قرار می‎گیرد؛ به‎طوری که از دم هواپیما تا محل قرار گرفتن کابین خلبان آتش می‌گیرد. خلبان کابین عقب دستگیره خروج اضطراری را می کشد و از جنگنده خارج می شود اما عباس دوران با صرف نظر کردن از خروج اضطراری، هواپیمای فانتوم (اف۴) صدمه‌دیدهٔ خود را که در آتش می‌سوخت، با هدف ناامن جلوه دادن شهر بغداد، به هتل محل برگزاری هفتمین دوره اجلاس سران جنبش غیرمتعهدها کوبید و مانع از برگزاری این اجلاس در کشور عراق شد.
 
چه تصویری از پدر در ذهن دارید و  اطرافیان چگونه پدر را برای شما توصیف کرده‌اند؟
 
خاطراتی که من از پدر در ذهن دارم، بیشتر شامل شنیده‌هایی است که مادرم و نزدیکان برایم گفته‌اند. شجاعت، نترس بودن و وطن پرستی خصیصه‌هایی است که از آنها در توصیف پدر نام می‌برند. پدرم بیشتر از اینکه حرف بزند مرد عمل بود. حتی دوسال قبل از شهادت از پدر می‌خواهند که خلبانی را کنار بگذارد و در ستاد فرماندهی باشدکه او قبول نمی‌کند.
 
دلیل ماندگاری نام و یاد شهید دوران در بین مردم را چه می‌دانید؟
 
کار خاصی که شهید دوران در آخرین پرواز خود انجام داده است، همیشه در ذهن مردم ماندگار خواهد بود. حتی به قول نظامی‌ها و مسئولان کشور با این اتفاق برنامه جنگ تغییر کرده است. همچنین بحث وطن پرستی و تعداد پروازهای زیاد، دلیل دیگر محبوبیت شهید دوران است.
 
به نظر شما شجاعت مثال زدنی شهید دوران از کجا نشات گرفته است؟
 
خانواده در این خصوص تاثیرات خود داشته است،  اما در بعضی از مواقع این خصلت در وجود افراد نهادینه است. من 6 عمو دارم، اما هیچ یک روحیه پدرم را در اتفاقاتی که روی می‌دهد، ندارند.
 
خاطراتی که از زمان پدر شنیده‌اید را برایمان بگویید.
 
خاطرات زیاد است، همزمان با عملیات مروارید شهید دوران که تبحر خاصی در زدن ناوچه اوزا داشته، به بهترین شکل ناوچه های عراق را منهدم می‌کند. همچنین در یکی از عملیات‌ها به همراه شهید خلبان خلعتبری از شش هواپیمای عراقی 4  فروند را منهدم می‌کنند. به دلیل روش پروازی که در این عملیات به کار رفت، آن را به نام «دوران» ثبت کرده اند.
 
شغل شما چیست؟
 
من رییس روابط عمومی شرکت نفت و گاز زاگرس جنوبی هستم.
 
بیشتر پسرها دوست دارند خلبان شوند، با توجه به شغل پدرتان چرا شما خلبان نشدید؟ 
 
مادرم اجازه ندادند. من هم قبول کردم به سمت کاری غیر از پرواز بروم.
 
خلبانی را دوست داشتید؟
 
  بله. خلبان هواپیمای مسافرتی را دوست داشتم، نه خلبان جنگنده.
 
بهترین فیلم دفاع مقدس از نظر شما کدام است؟
 
فیلم سینمایی «حمله به اچ 3» و سریال «شوق پرواز» که درباره زندگی  شهید بابایی ساخته بودند.
 
قرار بود سریالی درباره شهید دوران ساخته شود، این کار هم اکنون در چه مرحله ای است؟
 
تاکنون یک سریال به نام «عبور از خط سرخ» و فیلم سینمایی «خلبان»، درباره شهید دوران ساخته شده است، اما در مورد یک کار جدید نیز صحبت‌هایی  شده است، که در حال حاضر قطعی نیست.
 
 به عقیده شما سینما دین خود را به شهدا ادا کرده است؟
 
صد در صد نه.  می‌توان کارهای بهتری راساخت، چراکه با همین فیلم و سریال ها، دوباره  چگونگی زندگی شهدا برای مردم نمایان می شود.
 
پسر شهید دوران بودن چه حسی دارد؟
 
باعث افتخار است پسر فردی باشی که همه با ذکر صفاتی مانند شجاعت و غیور بودن از وی نام می برند و او را می‌شناسند. تا جایی که حتی مقام معظم رهبری از پدر به نام قهرمان ملی یاد کرده‌اند.
 
پیکر شهید دوران بعد از گذشت سالها به ایران منتقل شد، در این خصوص و حس و حال خود را برایمان بگویید.
 
 بعد از شهادت پدر برای زنده نگه داشتن یاد او  قبری را در نظر گرفته بودیم، اما بعد از بیست سال در همان روز شهادت نشان بقایای پدرم به ایران بازگشت. من پدرم را ندیده بودم. درابتدا تصور این موضوع که پدرم بازگشته است، با علامت سوال همراه بود. خیلی سخت بود، قرار بود پدر در دانشکده افسری به خاک سپرده شود اما به اصرار مادر و مادر بزرگم به شیراز منتقل شد و در  مراسم با شکوهی تشییع شد.
 
دلیل انتخاب نام پسرتان چه بود؟
 
به دلیل اصرار همسرم و برای زنده نگه داشتن نام شهید عباس دوران، اسم فرید عباس را انتخاب کردیم که فرید به معنی نگهبان شکوه و جلال است و در کنار نام پدرم می شود نگهبان شکوه و جلال عباس.
 
شهید عباس دوران؛ خلبانی که آسمان عراق را ناامن کرد
 
نیروی هوایی ارتش در دفاع مقدس توانست با خلق حماسه‌های متعدد، پیروزی‌های گسترده‌ای را برای کشورمان رقم بزند و حتی با ارائه اطلاعات لازم به سایر نیرو‌ها، به طور غیرمستقیم زمینه پیروزی‌های دیگری را هم رقم بزند. در میان عملیات‌های متعدد این نیرو، می‌توان به چند عملیات شاخص اشاره کرد که توسط خلبانان شجاع کشورمان به نحو احسن به اجرا درآمد و فداکاری و شجاعت کارکنان نهاجا را به نمایش گذاشت. عملیات «بغداد» یک نمونه از عملیات‌های شاخص نیروی هوایی است که به لحاظ نحوه اجرا و ازجان‌گذشتگی خلبانان دلیر کشورمان، نمادی از دلاورمردی شهدای این نیرو به شمار می‌آید.
سرلشکر شهید عباس دوران در این عملیات توانست با بهره‌گیری از توان بالای پروازی‌اش، به عمق بغداد نفوذ کند و در یک اقدام متهورانه برنامه‌ریزی صدام برای برگزاری یک کنفرانس مهم جهانی در این کشور را به هم بزند. صدام پیش از جنگ و در اجلاس سران عدم تعهد در هاوانا، میزبانی بغداد را برای اجلاس بعدی به عهده گرفته بود تا ژست یک صلح‌طلب را به نمایش بگذارد. او گفته بود: «هیچ خلبان ایرانی جرات نزدیک شدن به آسمان بغداد برای برهم زدن این اجلاس را ندارد.»
وقتی تلاش‌های دیپلماتیک ایران برای تغییر محل اجلاس عدم تعهد به نتیجه نرسید، نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران بر اساس دستور مسئولان، درصدد انجام حملاتی به بغداد برآمد تا نبود امنیت این شهر برای برگزاری اجلاس را ثابت کند. عباس دوران برای جلوگیری از تشکیل کنفرانس سران غیرمتعهد‌ها در اواسط تیرماه سال ۱۳۶۱ ماموریت یافت تا پایتخت عراق را ناامن کند.
در ۳۰ تیر ۱۳۶۱ شش خلبان نیروی هوایی با سه فروند هواپیمای جنگنده برای این عملیات آماده شدند. یکی از این خلبانان عباس دوران بود. هدف آن‌ها بمباران پالایشگاه «الدوره» بغداد و همچنین عبور از آسمان این شهر بود.
خلبانان کشورمان پس از انهدام پالایشگاه یادشده، در آسمان بغداد مورد هدف پدافند بسیار قوی دشمن قرار گرفتند که در این میان یک هواپیما با خلبانی اسکندری توانست به میهن بازگردد؛ اما هواپیمای دوران مورد اصابت چند گلوله ضدهوایی و موشک قرار گرفت؛ به‌ طوری که از دم هواپیما تا محل قرار گرفتن کابین خلبان آتش گرفت. در این هنگام، منصور کاظمیان خلبان کابین عقب به درجات و نشانگر‌ها نگاه کرد و متوجه شد که از کار افتاده‌اند؛ بنابراین تصمیم گرفت دستگیره خروج اضطراری خودش و دوران را بکشد، لحظاتی بعد وی در پی کشیده شدن دستگیره انفرادی خروج اضطراری کابین عقب، به بیرون پرتاب شد؛ اما عباس دوران با صرف‌نظر کردن از خروج اضطراری، هواپیمای فانتوم صدمه‌دیده خود را که در آتش می‌سوخت، با هدف ناامن جلوه دادن شهر بغداد، به هتل محل برگزاری هفتمین دوره اجلاس سران جنبش غیرمتعهد‌ها کوبید و به این ترتیب توانست مانع از برگزاری این اجلاس مهم در کشور عراق شود.
فرا رسیدن ۳۰ تیرماه، سالروز این عملیات غرورآفرین بهانه‌ای شد تا در نشستی با همرزمان آن شهید، به واکاوی این عملیات بپردازیم. امیرسرتیپ خلبان بازنشسته رضا رمضانی، امیر سرتیپ خلبان بازنشسته اکبر توانگریان و امیرسرتیپ خلبان بازنشسته منصور کاظمیان در این نشست به تشریح عملیات بغداد و اهمیت پیروزی ایران در آن می‌پردازند.
 
اهمیت لغو کنفرانس
 
امیرسرتیپ خلبان بازنشسته رضا رمضانی در ابتدای این نشست با تاکید بر اینکه عملیات «بغداد» که منجر به لغو برگزاری کنفرانس عدم تعهد شد، نمادی از تمامی عملیات‌های نیروی هوایی در جریان دفاع‌ مقدس است، می‌گوید: نیروی هوایی در دوران دفاع مقدس عملیات‌های وصف‌ناپذیری را به مرحله اجرا درآورد که به‌ طور حتم می‌توان از عملیات بغداد به عنوان نماد تمامی عملیات‌های هوایی خلبانان تیزپرواز کشورمان یاد کرد.
وی سپس به شناسایی و رصد تحرکات دشمن، قبل از آغاز رسمی جنگ در ۳۱ شهریور ۵۹ اشاره می‌کند و می‌افزاید: قبل از آغاز رسمی جنگ و تجاوز آشکار رژیم بعث عراق به کشورمان، ارتش صدام طی چند مرحله دست به تجاوز به خاک ایران زد و نیروی‌ هوایی بر اساس وظیفه ذاتی‌اش توانست با این تجاوزها مقابله کند که حتی در ۱۵ تیرماه سال ۵۹ و قبل از آغاز رسمی جنگ ما شاهد به شهادت رسیدن شهید باستانی بودیم و حتی قبل از ۳۱ شهریور شهید حسین لشکری هنگام مقابله با تجاوز عراق به خاک ایران، به اسارت نیروهای عراقی درآمد و تا پایان جنگ در اسارت دشمن باقی ماند و به این ترتیب سیدالاسرای دفاع ‌مقدس نام گرفت.
رمضانی در ادامه به بی‌توجهی مسئولان وقت نسبت به گزارش‌های نیرو‌ی ‌هوایی مبنی بر تحرکات نظامی عراق اشاره می‌کند و می‌گوید: متاسفانه در آن زمان توجهی به این گزارش‌ها نمی‌شد و حتی یک ‌بار بنی‌صدر شخصا در آن مناطق حضور یافت تا تحرکات را مشاهده کند. وی می‌افزاید: پس از آغاز رسمی جنگ و تجاوز جنگنده‌های عراق به مناطق مختلف کشورمان، نیروی ‌هوایی بلافاصله وارد عمل شد و به‌عنوان نخستین نیرو، پاسخ محکمی را پس از گذشت ۲.۵ ساعت به عراق داد. در این عملیات جنگنده‌های ایران از پایگاه‌های همدان و بوشهر به پرواز درآمد و چند پایگاه هوایی رژیم بعث را مورد هدف قرار دادند. همچنین فردای آن روز یعنی اول مهرماه، عملیات ویژه نیروی هوایی با عنوان ۱۴۰ فروندی اجرا شد و طی آن ۱۴۰ فروند جنگنده ایران از پایگاه‌های هوایی کشورمان اعم از دزفول، بوشهر، همدان و تبریز به پرواز درآمدند و پس از حضور در آسمان عراق، صدام را متوجه قدرت نیروی هوایی کشورمان کردند. این موضوع موجب تعجب همه شد، زیرا گمان بر این بود که نیروی هوایی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، ناکارآمد شده است و دیگر توانایی ندارد و نمی‌تواند به روزهای اوج برسد ولی اجرای این عملیات متهورانه به همه ثابت کرد که خلبانان نهاجا با بهره‌گیری از مهارت‌های خود می‌توانند به بهترین نحو، حافظ کشور باشند و در این راه، از هیچ تلاشی دریغ نخواهند کرد و جان خود را هم فدا خواهند کرد.
خلبان پیشکسوت دوران دفاع مقدس همچنین از عکسبرداری از مناطق مختلف عملیاتی در طول دفاع مقدس و ارائه آن به مسئولان دفاعی کشورمان، انتقال نیرو و مجروحان و کاهش قدرت هوایی عراق به عنوان دیگر اقدامات و دستاوردهای خلبانان نهاجا در دفاع مقدس یاد می‌کند و می‌گوید: علاوه بر این موضوعات نیروی هوایی با اجرای موفق عملیات‌ انهدام پالایشگاه‌ها و سکوهای نفتی عراق توانست این کشور را از لحاظ اقتصادی هم دچار مشکل کند. همچنین با حفاظت از آسمان کشورمان، از قطع شدن صادرات نفت کشورمان جلوگیری کردند و به هواپیماهای عراقی حتی اجازه ندادند یک روز هم در روند صادرات ما، اخلال ایجاد کنند.
وی در ادامه با تشریح عملیات بغداد و حماسه‌آفرینی شهید عباس دوران، می‌گوید: تیرماه سال ۶۱ و پس از آنکه تلاش سیاسی برای جلوگیری از برگزاری اجلاس عدم تعهد در عراق به نتیجه نرسید، قرار بر این شد که این کار با یک اقدام نظامی به نتیجه برسد که طی آن دکتر ولایتی وزیر خارجه وقت با ارسال نامه‌ای، موضوع را به رئیس‌جمهوری وقت اعلام کرد. در آن نامه تاکید شده بود که سرنوشت محل برگزاری کنفرانس سران را یک حرکت نظامی می‌تواند مشخص کند و اهمیت برگزاری این کنفرانس برای بغداد کمتر از حفظ خرمشهر پس از اشغال آن برای صدام نیست.
وی تاکید می‌کند: به این ترتیب مسئولان کشور به بررسی موضوع با اقدام نظامی علیه عراق پرداختند. نتیجه بررسی‌ها این بود که به هر نحو ممکن باید بغداد دچار ناامنی شود، لذا به لحاظ اینکه از راه زمینی امکان انجام این مهم، بسیار سخت و با تلفات سنگین همراه بود، تصمیم گرفته شد نیروی هوایی وارد عمل شود. بر این اساس و پس از طرح‌ریزی فرماندهان، قرار بر این شد که جنگنده‌های ایران پالایشگاهی در اطراف بغداد را مورد هدف قرار دهند و پس از عبور از آسمان بغداد، به کشور بازگردند تا به این ترتیب نا‌امن بودن آسمان عراق را به رغم ادعای کذب صدام، به اثبات برسانند.
رمضانی با تاکید بر اینکه انجام این عملیات باید توسط خلبانانی که از مهارت بالایی برخوردار بودند، اجرا می‌شد، می‌افزاید: به همین منظور، از بین خلبانانی که بالا‌ترین ساعت پروازی و مهارت را داشتند، چند خلبان زبده شامل عباس دوران، محمود اسکندری، کاظمیان، توانگریان و باقری فرا خوانده شدند و طرح‌ریزی عملیات بغداد با مهارت خاصی آغاز شد، زیرا در جریان آن باید چهار خلبان سوار بر دو جنگنده «اف‌ ۴» از لایه‌های مختلف ضد هوایی در عراق عبور می‌کردند تا به پالایشگاه و بغداد برسند.
این خلبان پیشکسوت نهاجا که اکنون در مرکز مطالعات و پژوهش‌های نظری نیروی هوایی مشغول انجام وظیفه است و اجرای چند عملیات از جمله طریق‌القدس، ۱۴۰ فروندی، بیت‌المقدس و فتح‌المبین و... را در پرونده کاری‌اش دارد، همچنین با اشاره به دلاورمردی خلبانان نهاجا، تاکید می‌کند: نیروی هوایی و خلبانان نگاهشان به امام‌(ره) بود و صداقت را در ایشان می‌دیدند، لذا عمل به دستورات بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران را همواره مورد نظر داشتند.
 
 ویژگی‌های ممتاز شهید دوران
 
امیرسرتیپ دوم خلبان بازنشسته اکبر توانگریان در ادامه این نشست، به تبیین عملیات بغداد و بیان اهمیت آن می‌پردازد و می‌گوید: صدام در آن زمان قصد داشت با برگزاری کنفرانس غیرمتعهد‌ها، در وهله نخست قدرت خود را به رخ جهان بکشاند و همچنین امنیت عراق را به رغم جنگ با کشورمان به نمایش بگذارد ولی با اجرای عملیات بغداد و اقدام و خلاقیت شهید عباس دوران و دیگر هم‌رزمانش نتوانست به هدف خود برسد و به این ترتیب بار دیگر کشورمان با این اقدام نهاجا، بر جبهه کفر پیروز شد و حقانیت خود را به اثبات رساند.
وی با تشریح جزئیات عملیات بغداد، تاکید می‌کند: بر اساس برنامه‌ریزی‌های به عمل آمده در این عملیات، قرار بود دو فروند جنگنده «اف۴» به عراق اعزام شوند و محاسبات به عمل آمده، بیانگر این واقعیت بود که امکان بازگشت یک فروند از جنگنده‌ها به کشور صفر درصد و جنگنده دیگر ۵۰ درصد است. بر همین اساس خلبانانی که در این عملیات شرکت می‌کردند باید عدم بازگشتشان برای آن‌ها اهمیتی نداشته باشد و همچنین از توانمندی و مهارت بالا و فوق‌العاده‌ای برخوردار باشند؛ پس از احصای این موارد، انگشت انتخاب به سمت عباس دوران نشانه رفت، زیرا این خلبان هم از مهارت بالایی به لحاظ حضور در عملیات‌های متعدد جنگی برخوردار بود و هم اینکه عدم بازگشت برای او مهم نبود و حاضر بود در راه عزت و عظمت کشورش جان خود را هم فدا کند.
وی می‌افزاید: روزی که من به همدان منتقل و فرمانده گردان شدم، محوریت کار خود را، حفظ عباس قرار دادم و دلیل آن هم، مهارت بالای او و کارنامه پرافتخارش با ۱۰۴ ساعت پرواز جنگی بود، لذا نمی‌خواستم او را از دست بدهم و قصد داشتم از وجود این شهید بزرگوار در عملیات‌های حساس و خاص بهره ببرم.
توانگریان با بیان اینکه من و عباس هم‌دوره و از زمان تحصیل در دانشکده خلبانی و آمریکا با یکدیگر دوست بودیم، تاکید می‌کند: عباس که از تصمیم من ناراحت بود، چند بار سراغم آمد و تاکید داشت تا به ماموریت اعزام شود ولی من با بیان دلایلی، اجازه نمی‌دادم تا اینکه یک‌دفعه وقتی درخواست خود را مطرح کرد، متوجه حلقه اشک در چشمانش شدم که دلیل این موضوع هم، علاقه وافر آن شهید برای حضور در عملیات و جانفشانی برای مردم و کشورش بود.
پیشکسوت دفاع مقدس در ادامه می‌گوید: وقتی عباس برای حضور در عملیات بغداد انتخاب شد، از شهید خضرایی خواستم به جای او، من به این ماموریت بروم. ایشان سپس با رئیس عملیات ستاد و سرهنگ هوشیار تماس گرفت و درخواست من را مطرح کرد ولی ایشان تاکید کرد که عباس دوران حتما باید در این عملیات حضور داشته باشد و به عنوان لیدر به خدمت بپردازد.
وی در ادامه می‌گوید: بر اساس برنامه‌ریزی به عمل آمده و در سحرگاه ۳۰ تیرماه ۱۳۶۱، سه فروند «اف۴» به همراه ۶ خلبان روی باند پرواز حاضر شدند و قرار بر این شد که اگر هواپیمایی هنگام برخاستن با مشکل مواجه شود، دو جنگنده دیگر به طرف بغداد به پرواز درآیند.
در این عملیات دوران شماره یک و لیدر بود و من شماره ۲ و خلبان محمود اسکندری شماره ۳ بود. وقتی به طرف جنگنده‌های روی باند می‌رفتیم، به عباس گفتیم هر وقت هنگام اجرای عملیات لازم شد، با کشیدن دستگیره خروج اضطراری، هواپیما را ترک کن ولی او گفت من این کار را انجام نمی‌دهم. دقایقی بعد سه جنگنده روی باند به حرکت درآمدند که خوشبختانه هواپیمای دوران با مشکل مواجه شد، من بلافاصله به خلبان اسکندری گفتم «برو جلو».
لحظاتی بعد شهید یاسینی از داخل برج کنترل به من اعلام کرد چتر جنگنده من باز شده است و نمی‌توانم بروم. در همین هنگام خطرناک‌ترین صحنه کار پروازی‌ام را با عبور جنگنده دوران از فاصله کمتر از یک متری‌ام دیدم و متوجه شدم جنگنده دوران پس از رفع عیب، به پرواز درآمده است.
وی می‌گوید: به این ترتیب دو فروند جنگنده «اف۴» با هدایت خلبانان دوران و اسکندری و همچنین خلبان دومی منصور کاظمیان و خلبان باقری به طرف بغداد به پرواز درآمدند و من نتوانستم در این عملیات حضور یابم. توانگریان با ابراز تاسف از اینکه در این عملیات موفقیت‌آمیز دوست قدیمی خود را از دست داده است، تاکید می‌کند: در محیط کار و پرواز، هیچ شخصی به اندازه من به شهید دوران نزدیک نبود، عباس راه خود را آگاهانه انتخاب و در این راه مقدس، جان خود را هم فدا کرد.
وی می‌افزاید: عباس دل و جرات عجیبی داشت و مرگ برای او اصلا مهم نبود و تنها مسئله‌ای که برایش اهمیت داشت، رسیدن به هدف والایش یعنی دفاع از کشورش و شهادت بود که به نحو احسن توانست دین خود را به مملکت و مردم ادا کند.
خلبان پیشکسوت دفاع مقدس در ادامه با بیان خاطره‌ای از دوست و همرزم قدیمی‌اش، تاکید می‌کند: عباس از درجه اعتقادی بسیار بالایی برخوردار بود که البته در ظاهر هیچ شخصی متوجه آن نمی‌شد بلکه در رفتارهای دوستانه، می‌توانستیم به آن پی ببریم که بعد از نحوه شهادتش و جانفشانی او، همگان متوجه دلاورمردی و شجاعت مثال‌زدنی عباس شدند. به خاطر دارم یک دفعه همراه او برای بمباران گمرک خرمشهر که هنگام اشغال در اختیار عراقی‌ها بود، به منطقه اعزام شدیم. من لیدر و عباس شماره ۲ بود. در طول عملیات چندین بار با او صحبت کردم و هر دفعه که به او می‌گفتم «عباس کجایی؟»، می‌گفت: «برو، من هم دارم می‌آیم.» پس از بمباران مواضع دشمن، به پایگاه بازگشتیم و من به سراغ خلبان کابین عقب او رفتم و گفتم شما کجا بودید که من شما را نمی‌دیدم؟ آن خلبان گفت ما در ارتفاع ۱۵۰۰ پا و سرعت ۳۵۰ مایل در حال پرواز بودیم و هر لحظه می‌گفتم الان هواپیمای ما را می‌زنند. سپس سراغ عباس رفتم و دلیل این آرامش خاطر هنگام پروازها را از خود او جویا شدم. عباس که دل نترسی داشت، گفت که وقتی با جنگنده به پرواز درمی‌آید یک هاله اطراف هواپیمایش را دربر می‌گیرد و مانع دیده شدن جنگنده و اصابت موشک و گلوله می‌شود. در حقیقت عباس با توانایی و مهارت بالای خود می‌توانست دشمن را فریب دهد و از مهلکه به سلامت عبور کند.
وی همچنین با تاکید بر اینکه عباس دوران یک خلبان ممتاز بود، تاکید می‌کند: در آن زمان و در حالی که هنوز بیش از دو سال از آغاز جنگ نگذشته بود، عباس به لحاظ نمایش توانمندی‌هایش، توانسته بود ۱۰۴ ساعت پرواز جنگی را در پرونده پرافتخار کاری‌اش به ثبت برساند که هیچ خلبانی موفق به کسب این موفقیت نشد و با اجرای عملیات بغداد میزان پرواز جنگی او به ۱۰۸ ساعت رسید.
  
خاطرات خلبان آزاده امیر سرتیپ منصور كاظمیان
(همرزم خلبان شهید امیر سرلشگر عباس دوران)
 
زمانی كه جنگ در سال 59 آغاز شد من در پایگاه بندرعباس بودم و بنا به درخواست خودم به پایگاههای همدان، دزفول و بوشهر مامور شدم. زمانی كه رفتم پایگاه بوشهر، در آنجا با شهید بزرگوار «عباس دوران» آشنا شدم و در آنجا دو تا پرواز با هم انجام دادیم كه هر دو موفقیت آمیز بود. بعد در سال 1360 به همدان مامور شدم و این همزمان بود با مامور شدن شهید دوران به همدان، كه از آنجا دیگر بیشتر وقتها با هم بودیم و پروازهای زیادی انجام دادیم به خصوص در عملیات فتح المبین كه پروازهای ارتفاع بالا انجام می دادیم.
حال اگر بخواهم از خصوصیات اخلاقی شهید دوران بگویم یك مسئله را باید متذكر شوم و آن اینكه ایشان آدم بسیار ساكتی بود اما بسیار با دل و جرات. بگونه ای كه هر نوع ماموریتی به او محول می شد با آگاهی به اینكه درصد كشته شدن زیاد است ولی قبول می كرد و همیشه در اینگونه ماموریتهای خطرناك پیشقدم می شد. زمان عملیات رمضان بود كه صحبت از برگزاری كنفرانس غیرمتعهدها در بغداد شد و قرار بر این بود رئیس كنفرانس صدام باشد. ایران این موضوع را قبول نمی كرد و می گفت: «به علت اینكه عراق در جنگ است، بغداد ناامن است.» ولی سخنگویان صدام در بغداد می گفتند: «نه !بغداد محل خوبی برای برگزاری این كنفرانس می باشد و از نظر زمینی و هوایی امنیت كامل دارد به طوریكه در آسمان بغداد یك پرنده هم جرات پر زدن ندارد. به همین منظور شب 29 تیر 61 دستور ماموریت به پایگاه همدان ابلاغ شد. من همان شب «آماده شب» بودم و فردایش به اداره رفتم. حدود ساعت 11 بود كه شهید دوران با من تماس گرفت و گفت: «بیا پست فرماندهی». من هم رفتم و بعد از 10 دقیقه شهید دوران كه قرار بود با من پرواز كند به همراه «شهید یاسینی» مسئول عملیات پایگاه و «شهید خضرایی» فرمانده پایگاه و خلبانان اسفندیاری، باقری، توانگریان و خسروشاهی، به اتفاق هم به پست فرماندهی آمدند و در مورد چگونگی انجام عملیات صحبتهایی كردند و نتیجه جلسه بر این شد كه سه تا هواپیما تا لب مرز با هم پرواز كنند و وقتی به لب مرز رسیدیم یكی از هواپیماها برگردد و دو تای دیگر با ارتفاع كم وارد خاك عراق شوند. یعنی یك حالت ایذایی ایجاد گردد و رادارهای عراق نشان بدهند هواپیماها برگشتند. صحبتهای اصلی كه تمام شد،، كابین های جلو و عقب صحبتهای خصوصی را با هم انجام دادند. شهید دوران به من تاكید كرد كه: «شما بیشتر حواست به هواپیماهای دشمن باشد كه به ما حمله نكنند و اگر زمانی هواپیما دچار نقص شد و نتوانستیم به پروازمان ادامه دهیم، شما به تنهایی اجكت كن و من به ماموریتم ادامه می دهم.»
این صحبتها كه تمام شد رفتیم منزل برای استراحت. 30 تیر 1361 مصادف بود با 30 ماه رمضان و آن شب مشخص نبود كه فردا روزه است یا عید روزه با این حال آن شب بلند شدیم و سحری خوردیم. قرار بر این بود كه ماموریت ما ساعت 5 و 30 دقیقه آغاز شود آن هم بدون تماس گرفتن با برج مراقبت و رادار، چرا كه هدف این بود تا سكوت رادیویی رعایت شود و از طرف عراقی ها شنود نگردد. ساعت 5 صبح بود كه جیپی آمد در منزل و من رفتم. همه خلبانان داخل جیپ بودند. رفتیم گردان و از آنجا به اتاق چتر و كلاه. چتر و كلاه را برداشتیم و به سمت هواپیما حركت كردیم. در این هنگام احساس می كردم دیگر بر نمی گردم و اسیر می شوم ولی صددرصد مطمئن نبودم. همینطور كه می رفتم گفتم: «خدایا! اگر واقعا  قراره برنگردم زمانی كه رفتیم پای هواپیما، هواپیما یك اشكال جزیی داشته باشه.»
عباس دوران
وقتی رسیدیم مكانیكهای هواپیما به ما خوش آمد گفتند. شهید دوران اطراف هواپیما شروع كرد به گشت زدن و چك كردن بمبها و دستگاههای بیرونی هواپیما و من هم رفتم داخل كابینها تا دستگاههای داخلی را چك كنم مشغول بررسی بودیم كه متوجه شدم سمت نما و حالت نمای هواپیما در حال گردش است، در صورتی كه اینجوری نباید می بود و باید ثابت می ایستاد. مكانیكها آمدند و گفتند: «فعلا نمی توانیم درست كنیم. شما می توانید پرواز نكنید.» اما عباس می گفت: «این سمت نما وحالت نما در هوای صاف و بدون ابر اصلا كاربرد ندارد و ما در این هوا نیاز به این وسیله نداریم و می رویم سر باند و به عنوان شماره 3 آماده پرواز می شویم. در اصل ما شماره 1 بودیم و شماره 3 هواپیمایی بود كه كه قرار شد برگردد . لذا ابتدا شماره 2 بلند شد و شماره 3 دچار نقص فنی بود و نتوانست بلند شود لذا ما بعد از شماره 2 بلند شدیم. معمولا ما در ایران به خاطر اینكه مصرف سوخت كم باشد، با ارتفاع بالا و سرعت كم می رفتیم یعنی با ارتفاع 15000 پا و سرعت 350 مایل به سمت بغداد حركت كردیم. وقتی به مرز رسیدیم به خاطر اینكه رادارهای عراق ما را نگیرند ارتفاعمان را به 10 تا 15 متری زمین رساندیم و سرعتمان را به خاطر اینكه از برد موشكهای سام-7 (استرلا) در امان باشیم به 450 مایل افزایش دادیم. وقتی از مرز رد شدیم در یك آن دیدم كه موشك سام به طرف هواپیمای شماره 2 پرتاب كردند. به آنها گفتم: «موشك براتون پرتاب كردند، مواظب باشید.» ولی خب خوشبختانه موشك به سرعت هواپیما نرسید و در 300 متری هواپیما منفجر شد. بعد از مدتی از دستگاههای داخل هواپیما متوجه شدم رادارهای عراق ما را گرفتند، لذا موضوع را به شهید دوران اطلاع دادم و گفتم: «رادارهای عراق ما را گرفتند.» گفت: «مساله ای نیست.» هواپیمای شماره 2 هم این موضوع را به ما اخطار كرد كه شهید دوران به شوخی خطاب به آنها گفت: «می فرمائید كه من برم زیر زمین پرواز كنم!» قرار ما بر این بود كه از شرق بغداد به سمت جنوب شرق بغداد حركت كرده و سپس به سمت پالایشگاه «الدوره» كه به شهر بغداد چسبیده برویم و در آنجا بمبها را روی هدف تخلیه كنیم تا پس از ماموریت مستقیم به سمت ایران بیائیم و مجبور نشویم گردشی داشته باشیم و مورد اصابت گلوله قرار گیریم.
حدود 5 یا 10 مایلی بغداد بود كه متوجه شدیم باید از دیوار آتشی كه در اطراف شهر درست كرده اند عبور كنیم لذا وقتی دیوار آتش را رد كردیم شهید دوران به من گفت: «موتور راستمون آتیش گرفته.» گفتم: «مسئله ای نیست فعلا بریم جلو از شهر كه رد شدیم یا موتور را خاموش می كنیم یا یك كار می كنیم تا از این مسئله جلوگیری بشه .» به پالایشگاه كه رسیدیم از دور و اطراف پالایشگاه با موشكهای سام، شروع كردند به زدن ما. من هم با یك دستگاهی كه هواپیما مجهز به آن است مشغول از كار انداختن رادارهای آنها شدم تا لااقل موشك نزنند. به بالای پالایشگاه كه رسیدیم با موفقیت كامل بمبها را تخلیه كردیم و در حال برگشت بودیم كه من یك لحظه برگشتم به پالایشگاه نگاه كنم دیدم هواپیما از دم تا پشت سر من آتش گرفت و دارد می سوزد. سریع به شهید دوران گفتم: «هواپیما آتیش گرفته، آماده باش بپریم.» و نگاه كردم دیدم دستگاههای جلوی چشمم هم سیاه شده و همان زمان بود كه من داشتم می رفتم بیرون از هواپیما. همه این اتفاقات در عرض یك ثانیه رخ داد. حالا روایت بر این است كه احتمالا آتش هواپیما به بمبهای زیر صندلی رسید و صندلی من خودش عمل كرد و مرا از آن آتش نجات داد. من كه پریدم بیرون بیهوش بودم و وقتی بهوش آمدم تو وزارت دفاع عراق بودم و یكی داشت لبم را كه پاره شده بود بخیه می كرد. در این لحظه به خودم گفتم: «خدایا! من تو هواپیما بودم. اینجا كجاست؟» بعد از مدتی برای امنیت من لباس پروازم را درآوردند و دشداشه به تنم كردند و مرا به بیمارستان بردند. از آن جا هم دوباره به وزارت دفاع آوردنم. به آنها گفتم: «جناب دوران كو؟» گفتند: «از هواپیما نپرید و کشته شد.» من باور نكردم چون معلوم نبود كه آنها راست می گویند یا دروغ، ولی خیلی دنبال این مسئله بودم و می خواستم برایم روشن شود كه چه اتفاقی افتاده است. حدود 15 روز مرا در وزارت دفاع نگه داشتند آنجا خیلی شكنجه ام كردند. بعد از آن تحویلم دادند به سازمان امنیت شان آنجا هم 45 روز بودم تا اینكه سپردنم به دژبانی شان تا مرا به اردوگاه اعزام كنند. در آنجا یك سربازی بود كه كمی انگلیسی بلد بود. به من گفت: «تو همان خلبانی نیستی كه هواپیمایت را زدند؟» گفتم: «بله! چقدر از این موضوع خبر داری؟» گفت: «بعد از اینكه پالایشگاه بمباران شد، هواپیما در حالی كه آتش گرفته بود به طرف شهر می آمد یكهو دیدم از داخل آن چتری بیرون پرید و بعداز مدتی كه هواپیما جلوتر رفت منفجر شد.» بعدها كه من از خلبانهای دیگر سئوال كردم كه: «آیا امكان دارد هواپیما بر اثر آتش خودش در هوا منفجر شود.» گفتند: «نه، مگر اینكه موشك به آن اصابت كند منفجر شود.» خلاصه مرا بردند اردوگاه. در اردوگاه از چگونگی حادثه پرس و جو كردم آنها گفتند: «بیست دقیقه قبل از اینكه شما به بغداد برسید آژیر خطر را زدند و زمانی هم كه پالایشگاه را مورد هدف قرار دادید فردایش عكس سانحه را روزنامه های عراق چاپ كردند و بدین صورت بود كه تكه های هواپیما نزدیك یكی از میدانهای شهر به زمین خورد و از شهید دوران پوتین و دستكشش مشخص بود.» آنجا بود كه برایم مسجل شد عباس دوران به شهادت رسیده است.
مرا بگذار...

 (عباس دوران از نگاه دوست و همرزمش؛ سرتیپ خلبان جانباز محمد عتیقه‌چی )
 در ستاد نیروی هوایی دوشان تپه يک ناهارخوری بود که قبلا کره‌ای‌ها استفاده می‌کردند و اسمش را هم گذاشته بودند «ياشي».آن زمان مستشاران كره‌جنوبي توي مهرآباد، تعمیرات هواپیماهاي نظامي انجام می‌دادند. حتماً کره‌ای‌ها تکنولوژی اف4 را از آمريكايي‌ها یاد گرفته بودند. محل كارشان مهرآباد بود ولي ناهارخوری‌شان دوشان‌تپه! به هر حال بعد از این که مستشارها رفتند، این ناهارخوری به اسم کره‌ای‌ها ماند. چون محل بزرگی بود، تبديلش كردند به كلاس‌هاي عقیدتی سیاسی براي كساني كه بعد از انقلاب از نیروی هوایی پاكسازي شده بودند. اين اشخاص معلق از كار بودند و در کلاس‌هايي كه از صبح تا ظهر بود شركت مي‌كردند. خيلي‌ها شاگرد اين كلاس‌ها بودند. هنوز بيست روز از شروع كلاس‌ها نگذشته بود كه جنگ شروع شد! افرادي كه تنها بعد از بيست روز از اين كلاس‌ها بيرون آمدند، خيلي‌ها قهرمان جنگ شدند. يكي از اين قهرمان‌ها، عباس دوران بود. عباس دوران جزو پاكسازي شده‌ها بود و در اين كلاس‌ها شركت مي‌كرد. من یادم نمی‌آيد زمان شاه خیلی مذهبی باشد. خدا را همه قبول دارند ولي دوران روي شناختي كه ما در زمان شاه از او داشتيم، يك وطن‌دوست واقعی بود.
دوران در سال 53، دورة آموزشی‌ا‌ش را توي شیراز می‌گذراند، به علاوه خودش هم شيرازي بود. با سه نفر ديگر در يك ماشين آریا بودند كه در جاده شيراز تصادف مي‌كنند. آن سه نفر كشته شدند ولي عباس زنده ماند ولي زندة متلاشی؛ بدنش خرد و خاكشير بود. يك جاي سالم نداشت؛ همة بدنش پلاتين بود. وقتي بهتر شد و برگشت پايگاه نمي‌توانست پرواز كند، هنوز زجر می‌کشید و درد داشت. در شرایطی بود که راحت می‌توانست از نظر پزشکی پرواز را بگذارد کنار ولی این کار را نکرد؛ غیرتش اجازه نمی‌داد. بعد از مدتي شروع کرد به پرواز و پروازش هم خيلي خوب بود.
دوران، يك تافتة جدا بافته بود. چیزی به اسم ترس در وجودش نبود یعنی اين بشر اصلاً نمی‌دانست ترس یعنی چی! نه فقط در پرواز، بلكه خیلی راحت جلوی تیمسارش هم وامی‌ایستاد و حرفش را می‌زد. يك‌بار در بوشهر ارتفاع پايين پريده بود؛ تيمسار ربيعي( که بعد از انقلاب اعدام شد) به‌اش گير داد و سرش داد و بیداد راه انداخت. دوران اصلاً حالي‌اش نبود كه اين كي هست؛ از داد و بيداد نمي‌ترسيد. وايستاده بود و حرف خودش را مي‌زد. گفت: آقا من اين كار را کردم! حالا می‌خوای درجه‌ام رو بگیری. می‌خوای اخراجم بکنی. تبعیدم می‌کنی. کار دیگه می‌تونی، بكن! سر همين بلبل‌زباني، سه ماه درجه‌اش را عقب انداختند، يا گاهي با فرمانده گردان‌ها درگیر می‌شد.آن موقع با الان خيلي فرق داشت؛ درجه اهميت داشت. خيلي افراد بودند كه جرئت نداشتند از خودشان دفاع كنند و مجبور مي‌شدند ساكت باشند و از كنار خيلي اتفاق‌ها رد بشوند ولي عباس، آدمی نبود که از چيزي وحشت داشته باشد.با اين حال، آدم کم‌حرفی بود یعنی اگر چهار ساعت پیش ما می‌نشست، برعکس من که خیلی حرف می‌زنم، چهار کلمه هم نمي‌گفت. اصلاً کاری به کسی نداشت.
ما با هم دوست بودیم؛ خيلي زياد. بعد از انقلاب که من در همدان فرمانده گردان بودم، دویست، سیصد تا ویدئو به خلبان‌ها داده بودند و البته پولش را هم گرفته بودند منتها گفته بودند ممنوع است و حق استفاده ندارید ولي ما استفاده مي‌كرديم. عباس عاشق فیلم‌های پلیسی بود. بعضي وقت‌ها كه بیرون بودم، وقتي برمي‌گشتم می‌دیدم دو تا فیلم گذاشته زیر دمپایی جلوی در. آن موقع که همدان بوديم پسرش اميرعلي هم هفت، هشت ماهه بود. اميرعلي موقع شهادت پدرش فکر می‌کنم یک سال و دو، سه ماهش بود.
قبل از جنگ، خيلي‌ها بودند كه ادعاي‌شان می‌شد، خوشبختانه این جنگ، روی خیلی‌ها را کم کرد. بعضی‌ها البته تعداد معدودي، به عناوین مختلف از پرواز جنگي فرار مي‌كردند ولی عباس دوران با آن بدن داغون بهترین پروازها را انجام داد. حتي خانمش كه مي‌خواست برود بيمارستان، چون پرواز جنگي داشت، يكي ديگر را ‌فرستاد دنبالش و خودش ‌رفت پرواز در حالي كه مي‌توانست اين پرواز را بدهد به كسي ديگر. وقتي هم كه پاكسازي‌اش كردند و با شروع جنگ دوباره برگشت، اصلاً برايش مهم نبود، کار خودش را می‌‌کرد. عباس، اين حرف‌ها حالی‌اش نبود.
هر مأموريتي به‌ عباس مي‌دادند «نه» توي كارش نبود، اصلاً برايش فرق نمي‌كرد؛ هر کاری به‌اش مي‌گفتي؛ حتی جنگ زمینی كه اسلحه دستت بگير و برو جبهه. دنبال خطر بود. در دوران جنگ به تعدادي از خلبان‌ها كه زياد پرواز جنگي رفته بودند درجه دادند از جمله به شهيد دوران و شهيد ياسيني. به دوران، درجة سرهنگ‌ دومی دادند ودیدند تو بوشهر جایی ندارند نگه‌اش دارند و شغلي به‌اش بدهند او را به عنوان معاون عملیات پایگاهفرستادند همدان. يك روز به من گفت: ممد، من هنوز یک گردان رو نمی‌تونم بچرخونم، چطور منو فرستادن این‌جا؟! من خجالت مي‌كشم چون برام زياده، نمی‌تونم این درجه رو قبول کنم.
دلداري‌اش دادم و گفتم: تو بيا، کمکت می‌کنیم. یک هفته صبر کرد و گفت: آقا، من نمی‌تونم عملیات رو بچرخونم. مي‌خوام مثه یه خلبان معمولی تو گردان وایستم. درجه هم نمی‌خوام. البته درجه‌اش را نگرفتند ولي عباس با درجه سرهنگی، عین یك خلبان معمولی پرواز می‌کرد و واقعاً هم پروازهای قشنگی کرد.
اسم يكي از پروازهايش مروارید بود. با كابين عقبي شهيد حسین خلعتبری رفتند خليج‌فارس و يك روزه، هشت تا ناوچه عراقی را زدند و همه را فرستادند زیر آب. در اين گيرودار، ناوچه پیکان با ناوچه‌هاي عراقی‌ درگیر می‌شود و محاصره‌اش مي‌كنند و درخواست کمک می‌کند.در اين درگيري‌، ناوچه پيكان هم موشك مي‌خورد و غرق مي‌شود. اصلاً نیروي‌دریایی عراق در ام‌القصر را چند نفر فلج كردند؛ عباس دوران، حسین خلتعبری، رضا یاسینی و منوچهر محققی. بعد از آن ديگر اسمی از نیروی دریایی عراق وجود نداشت یعنی در آخرین حمله‌ای که ناوچه پیکان غرق شد، نيروي‌دريايي عراق هم جمع شد.
اين‌ افراد وقتي در پايگاه بوشهر بودند در دريا خيلي عمليات داشتند. تنها ناوچه‌ نزدند، سکوهای البکر و الامیه و چند تا سکوي صادراتی‌ را هم زدند. اين‌طوري صادرات نفت عراق هم فلج شد طوري كه از طریق اردن، لوله کشیدند و ازآن‌جا صادر می‌کردند. پرواز آخري را هم غیر از عباس دوران كم‌تر کسی می‌توانست انجام بدهد.
پروازهای بغداد واقعاً پروازهای مشکلی بود. صدام اعلام کرده بود که بغداد امن‌ترین جاست و در سال 61 کنفرانس سران عرب را انداخته بود آن‌جا. كشورهاي عربي نگران این بودند که نکند ایران بغداد را بزند ولي صدام اطمينان داده بود که این‌قدر پدافند ما قوی است كه هیچ هواپیمایی نمي‌تواند به بغداد نفوذ کند و واقعاً هم درست مي‌گفت. سه ریل دايره شكل، مثل سه حلقة تودرتو پدافند بغداد بود؛ يكي خارج از شهر، يكي چسبيده به دور شهر و يكي هم وسط شهر. در هركدام از اين ريل‌ها در يك مساحت زياد، انواع و اقسام موشک‌ كار گذاشته بودند و گوش تا گوش ضد هوايي خوابانده بودند. از هركدام كه درمي‌رفتي گير بعدي مي‌افتادي. چه ارتفاع پایین پرواز مي‌کردی چه بالا، می‌زدند و خیلی کم اتفاق می‌افتاد کسی سالم برود و برگردد. ما برای این که ثابت کنیم بغداد هم امن نیست بايد كاري مي‌كرديم. برنامه متمركز شد روي پالایشگاه بغداد؛ درست بغل گوش صدام، آن هم وقتي كه كنفرانس در حال برگزاري بود. كاري دشوار‌تر از اين نمي‌شد كرد.
دستور یک مأموریت از طرف ستاد نیروي‌هوایی رسيد:‌‌ در زمان برگزاري كنفرانس، بروید بغداد! يك پرواز دو فروندي گذاشتند برای بغداد؛ سرهنگ محمود اسکندری، با کابین عقب ناصر باقری و عباس دوران با كابين عقب منصور کاظمیان.
 اين انتخاب، داوطلبی نبود معمولاً پروازهایی که یك‌خرده بو می‌داد و خطرناک بود، محمود اسکندری مي‌رفت. هر روز تو يك پایگاه بود و مثل قربانی، مرتب مي‌فرستادنش جلوي خطر. بدترین پروازها و سخت‌ترین پروازها را محمود انجام می‌داد. عراقی‌ها يك پل زده بودند روي اروند بين آبادان و خرمشهر. خرمشهر دست عراقي‌ها بود و آبادان در محاصره و راحت مي‌توانست به آبادان حمله كند. این پل زیر آب بود؛ هر موقع می‌خواستند، می‌کشیدنش بالا و نیروها و تانک‌هاي‌شان را رد می‌كردند و دوباره می‌خواباندند و اين می‌رفت كف ‌آب. ما حداقل پنج، شش هواپیما در زدن این پل از دست دادیم و بچه‌ها يا شهيد مي‌شدند يا اسير. محمود اسكندري اين پل را زد. رنگ سفید پل را كه از زير آب سايه مي‌زد در گيرودار پرواز ديد و پل را زد و داغون کرد. یکی از عللي که توانستيم خرمشهر را آزاد کنيم زدن همين پل بود. پروازهایی کرده واقعاً بی‌نظیر ولی متأسفانه هیچ اسمی از او نيست در حالي كه در تمام عملیات‌ها بوده. به هر حال كساني را فرستادند بغداد که واقعاً نمی‌دانستند ترس چیست و عاشق همچین کارهايي بودند. چهار تا خلبان‌؛ یکی از یکی بهتر. یکی از خصوصیات آقای منصور کاظمیان که خوبي‌اش است و ايرادش نيست، اين است كه خيلي خونسرد و آرام بود؛ طوري که آب زیرش تکان نمی‌خورد. بارها مي‌شد که با خود من پرواز داشت، خیلی آرام می‌گفت: ممد، پشت سرمون یه هواپیماست. به همین راحتی! خب بابا، زودتر بگو!
روز رفتن دوران، من براي يك مرخصي 48 ساعته از همدان آمده بودم تهران. اين‌ها مي‌نشينند تا بيريف كنند. بیریف كردن ما شايد یک ساعت طول مي‌كشيد كه بگوييم چی کار کنیم، چی کار نکنیم ولي عباس یك ربع بیشتر بیریف نمی‌کرد. می‌گفت: از این‌جا بلند می‌شیم می‌ریم بغداد، پالایشگاهش رو می‌زنیم و از اين‌جا برمی‌گردیم و می‌شینیم. خیلی راحت و سربسته. بیریف کردند و قرار ‌گذاشتند که هر کدام مشکل پیدا کرد آن یکی مأموريت را انجام بدهد.
در هواپيماي شكاري، دسته‌اي وجود دارد به نام كامان‌سِلِكتور كه اگر به حالت عمودي باشد، كابين عقب مي‌تواند موقع سانحه با كشيدن آن، هم كابين عقب و هم كابين جلو را از هواپيما بپراند بيرون ولي اگر به حالت افقي باشد فقط خودش مي‌پرد. همة ما چه در زمان صلح، چه جنگ به کابین عقب می‌گفتیم این دسته را به حالت عمودي بگذار چون کابین جلو درگیر كار است، ممكن است حواسش پرت شود يا تير بخورد يا بي‌هوش بشود، در هر حال او هم پرت شود بيرون و توي هواپيما نماند. عباس به‌عکس، موقعی که سوار هواپیما مي‌شود به منصور می‌گويد: اگه مشکلی بود خودت بپر بیرون، به من کاری نداشته باش. من نمي‌خوام زنده بمونم و با اين همه پلاتين توي تنم، بيفتم دست عراقی‌ها.
در آن پرواز، محمود اسکندری لیدر شد و دوران هم شماره دو و بلند شدند به سمت بغداد كه پالایشگاه بغداد را كه بغل رود دجله است بزنند. هر دو از پدافند اول بغداد رد شدند و وارد پدافند دوم شدند كه در همان پدافند دوم با موشك، دوران را زدند.
ما قبل از این که به هدف‌ برسیم یک نقطه آی‌پی(محل آماده‌سازي تسليحات هواپيما) داریم؛ چیزی حدود 30 کیلومتر فاصله با دشمن که یک فرصت تقريباً سه دقیقه‌ای است و آن‌قدری نیست که آن‌ها بتوانند آماده بشوند. ما یا تو رادیو می‌گوییم آی‌پی یا علامت می‌دهیم. در این نقطه، هدف قشنگ در تيررس است، یا خودش را می‌بینی یا نقطه‌نشانی‌هایش را. وقتی لیدر، نقطه آی‌پی را اعلام کرد دسته می‌فهمد که داریم به هدف می‌رسیم و باید مَستر‌سوئیچ(کلید اصلی) را روشن بکند و عملیات می‌خواهد شروع بشود. در این نقطه است که شماره دو باید از لیدر فاصله بگیرد و طوری بیایدکه در ترکش بمب لیدر نباشد.
آقای کاظمیان كه از اسارت برگشت تعريف كرد كه: قبل از پالایشگاه، به نقطه آی‌پی که رسیدیم، عباس گفت: آی‌پی. فقط همین یه کلمه رو گفت و من يه ‌دفعه دیدم هواپیما آتیش گرفت و داره می‌خوره زمین. تا دستم رو بردم که صندلی رو بكشم دیدم رو هوا هستم و چترم باز شده. صندلي کابین عقب عمل کرد و آمد بيرون ولي عباس تو هواپیما ماند و ابتدای پالایشگاه خورد زمين و شهيد شد. معلوم است موشكي كه به هواپيما خورده اصابت کرده زیر صندلی کابین جلو و صندلی جلو عمل نکرده. البته بعدها فیلم‌هایی درست کردند كه خيلي با واقعيت تطبيق ندارد.
محمود اسکندری از حلقه دوم هم رد مي‌شود و پالايشگاه را مي‌زند منتها گلولة ضد هوایی، تلق كابين عقب را پودر كرد و یك قسمت از صندلی و چتر را از بین برد یعنی اگر اين‌ها می‌پریدند بیرون، اصلاً چتری نداشتند. تير در همين برخوردها آمده بود داخل کابین و گردن آقای باقری را هم تكه‌پاره كرده بود. به هر حال اين دو نفر زنده برگشتند و در همدان نشستند. اين اتفاق روز قبل از كنفرانس بود و باعث شد كنفرانس لغو بشود.
از عباس دوران فقط یک جفت پوتین آوردند.عراقی‌ها پوتين او را براي خانواده‌اش فرستادند كه مي‌گفتند دو تا پاي قطع شده تويش بودبا یك مشت استخوان سوخته.بعد از شهادت عباس، ديگر خانواده‌اش را نديدم فقط مي‌دانم اميرعلي مهندس شده و با مادرش در شيراز زندگي مي‌كند.
 محمود اسكندري هم كه اين همه پروازهاي خطرناك رفته بود، در سال 72 در يك تصادف در بزرگراه آزادگان دستش قطع شد و بر اثر خونريزي فوت کرد.
 
نویسنده: زهره علی عسگری
 
خاطرات امیر سیاوش مشیری همرزم شهید عباس دوران
 
کمک‌خلبان شهید عباس دوران گفت: یک روز که در حالت آماده‌باش و در حال تلاوت قرآن بودم عباس دوران به طرفم آمد و گفت دوست دارم با یک جنگنده کاملا مسلح به دل دشمن بزنم و از این طریق ضربه مهلکی را به صدامیان وارد کنم.
تاریخ پر فراز و نشیب نیروی هوایی ارتش ایران در دوران دفاع مقدس همواره مملو از مردان آسمانی، خداجو، متخصص و متعهدی است که با ایمانی راسخ و قلب‌هایی عاشق به مصاف متجاوزین به حریم میهن اسلامی رفتند، و با تقدیم شهدای بزرگی چون بابایی، دوران، خلعتبری و اردستانی ضمن شکستن هیمنه دشمن، کارنامه درخشانی را از خود به جای گذاشتند.
حال وظیفه ماست تا مجاهدت‌های این پرستوهای مهاجر را ارج نهاده و صحنه‌های شورانگیزی رزم‌شان را بر ضمیر تاریخ ثبت نماییم.
 
آنچه در ذیل می‌آید متن گفتگوی خبرنگاران دفاع پرس با امیر خلبان سیاوش مشیری کمک‌خلبان و همرزم شهید عباس دوران است که از منظرتان می‌گذرد:
 
لطفا بفرمایید در چه سالی و کجا با شهید دوران آشنا شدید؟
 
قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در شهریور سال ۱۳۵۷ به گردان ۳۱ شکاری همدان وارد شدیم. عباس ستوان یکم خلبان بود. یک ماه پس از ورود من به این گردان به پایگاه بوشهر منتقل شد. در آنجا آشنایی زیادی با هم پیدا نکردیم.
در بحبوحه انقلاب و پس از پیروزی انقلاب اسلامی ما درگیر مشکلاتی که در غرب کشور و کردستان پیش آمد، بودیم. در آن زمان ما ۳۰ سورتی در روز و ۳۰ سورتی در شب پرواز داشتیم.
درگیر این مسائل بودیم که جنگ تحمیلی آغاز شد. در سال ۵۸ تعدای از خلبان‌ها ماموریت یافتند تا به بوشهر بروند و من نیز یکی از آنها بودم. این خلبان‌ها مدتی بود که پرواز نکرده بودند. قبل از پیروزی انقلاب اسلامی هر پایگاه نزدیک به ۶۰ سورتی پرواز انجام می داد که بعد از پیروزی انقلاب به دلایل مختلف همچون تحریم شدن قطعات هواپیما توسط آمریکایی‌ها و جریان پاکسازی ۶۰ سورتی پرواز به یک سورتی کاهش یافت، در پایگاه بوشهر بار دیگر شهید دوران را دیدم. او خلبان کابین جلو و من خلبان کابین عقب بودم.
 
در خصوص پاکسازی نیروی هوایی در اوایل انقلاب و تاثیر آن بر نیروها توضیح دهید؟
 
**حواشی که در جریان پاکسازی نیروی هوایی بوجود آمد/ نام دوران در لیست پاکسازی ارتش!
 
از آنجا که ساختار ارتش ایران در زمان طاغوت با الگوبرداری از کشورهای غربی تاسیس شده بود، مسلما با وقوع  انقلاب اسلامی باید متحول می شد. در این راستا برنامه پاکسازی ارتش به فرماندهان ابلاغ شد.
در همین راستا آمار گردان ما در پایگاه که در آن زمان حدود ۱۸۶ خلبان را در اختیار داشت به حدود ۱۲۰ نفر تقلیل یافت. بعد از این جریانات سیستم حکومت اسلامی برای استخدامی‌های نیروی هوایی شروع به برگزاری کلاس‌هایی توجیهی و روشنگری کرد، که طی این فرایند مواضع جدید را برای افراد روشن کرده و بعد از اتمام کلاس‌ها به افراد گفتند شما مختار هستید می‌توانید در نیروی هوایی بمانید و خدمت کنید و یا اینکه از مجموعه بروید.
البته در جریان پاکسازی، حواشی و قضایایی هم به‌وجود آمده بود؛ مثلا امکان داشت کسی که امروز به‌عنوان تایید کننده افراد محل رجوع بود، با فردی دیگر  خصومت شخصی داشت، و همین باعث می شد که اسم آن فرد را جزو نیروهای ناکارآمد بدهد. چنانچه تقریبا همین مسئله باعث شد که در اولین آمار که جهت پاکسازی نیروی هوایی گرفته شد اسامی خلبانان شریف و متعهدی چون شهید عباس دوران نیز دیده شود.
مسئول پاکسازی ارتش، شهید اقارب‌پرست برادر خانم شهید کلاهدوز بود. ایشان با مسئولان امنیتی، عقیدتی، حفاظت و اطلاعات جلسه گذاشته و  پیشینه وعملکرد هر یک از این افراد که در لیست تعدیل بودند را بررسی می‌کرد.
با بررسی پیشینه فعالیت‌های شهید دوران وقتی دیدند که ایشان به هیچ دسته، حزب و گروهی وابسته نیست، و گرایشات سلطنت‌طلبانه نیز ندارد و همچنین از سابقه خوبی در نیروی هوایی برخوردار است، به این نتیجه رسیدند در مورد ایشان اشتباه شده و از این رو با ارسال نامه‌ای خواستار برگشت ایشان به مجموعه شدند.
 
** ۴ سال خلبان کابین عقب بودم
 
مسئولیت‌های خلبان کابین جلو و عقب چه بود؟
 
سیر هواپیماهای F4 به این‌صورت است که به دلیل سنگین بودن، دو خلبان هدایت آن را به عهده دارند. خلبان‌های کابین عقب به‌طور معمول حدود دو سال را در کابین عقب پرواز کرده و پس از کسب تجربه لازم به کابین جلو منتقل می‌شوند. ولی به دلیل این که در بحبوحه انقلاب به سر می‌بردیم و شرایط برای پرواز عادی نبود من و برخی از دوستانم چهار سال در کابین عقب پرواز کردیم.
خلبان کابین جلو در واقع مسئولیت پرواز و هدایت هواپیما را بر عهده دارد در یک دستش تراتر گاز را داشته و در دست دیگر فرمان هواپیما را نگه می‌دارد. و همچنین باید به‌طور همزمان با چشم و گوشش اطراف را تحت نظر داشته و پایش نیز بر روی پدال باشد و ارتباط رادیویی را برقرار می‌کند. البته مسئولیت خلبان کابین عقب که از آن با عنوان  “ناوبر” یاد می‌شود نیز دشوار است. که مهمترین آن راهنمایی، نقشه‌خوانی و استفاده از دستگاه «آی ان اس» است، که در واقع می توان گفت کار دستگاه «جی پی اس» را به شکل دیگری انجام می دهد. بدین معنی که اگر قرار باشد ماموریتی انجام شود از این دستگاه برای کسب اطلاعات و مطابقت آن با نقشه در کابین عقب استفاده می شود؛ که البته کار با آن کمی دشوار بود.
در دوران جنگ کار ما بیشتر شد. ما دستگاهی داریم به نام R W R داشتیم که این دستگاه چنانچه هر گونه راداری بر روی شما کار کند با فرستادن پالس‌هایی به شما اطلاع می‌دهد که دشمن از چه سمتی و با چه دستگاهی هواپیمای شما را ردیابی می‌کند.
 
** چگونگی جنگ الکترونیک بمب‌افکن‌های ایرانی با پدافند هوایی دشمن
 
 سیستم پدافندی عراق چطور بود و چگونه با آن مقابله می‌کردید؟
 
عراق سامانه‌های پدافندی برد بلند در اختیار داشت و می‌توانست با موشک‌های سام ۲ و سام ۳ تا ارتفاع ۹۰ هزار پا را مورد هدف قرار دهد.
دشمن با امواجی که در طول و عرض آسمان می‌فرستاد بر روی جنگنده‌های ما قفل می‌کرد و حالا ما باید با استفاده از سیستم‌های جنگ الکترونیک قفل راداری را می‌شکستیم، و صفحه اسکوپ را برای پدافند دشمن به یکباره سفید کرده و یا اینکه با اجرای برخی ترفندهای الکترونیکی هواپیمای خود را در رادار دشمن از یک هدف به چند هدف تبدیل می‌کردیم؛ که دشمن در اینگونه موارد با سردرگمی مواجه شده و توانایی ردیابی را به‌طور کلی از دست می‌داد.
 
 
** ”جنگ در جنگ” مسئله‌ای که بامبرهای نیروی هوایی در دوران دفاع مقدس با آن مواجه بودند
 
همچنین از جهتی دیگر ما یک دستگاهی به نام “هارد” که از آن در جنگ الکترونیک استفاده می‌شد را در اختیار داشتیم، این دستگاه که مختص هواپیمای F4 بوده، و قادر است در جنگ الکترونیک با دیفیت کردن دشمن را سردرگم کرده و برنامه‌اش راعلیه خود بر هم زند. همین‌طور که گفته شود در واقع در آسمان دو نوع جنگ در جریان است، که از یک طرف باید نقشه و راه را جهت تخلیه بمب‌ها پیدا کرد و از جهتی دیگر می‌بایست با استفاده از سامانه جنگ الکترونیک و ایجاد امواج کاذب فضای لازم را از جنگنده رهگیرهای دشمن گرفت و زمینه را برای ادامه حرکت خود تا اجرای کامل ماموریت (انهدام مواضع دشمن) مهیا کرد، که اصطلاحا این پروسه را جنگ در جنگ می‌گویند.
 
عباس دوران را چطور خلبانی دریافتید؟
 
بی تردید هر جوانی دوست دارد که نام و آوازه‌ای داشته باشد؛ عباس هم از این قضیه مستثنی نبود. پروازهای بسیار زیادی انجام داد که بیشتر آنها جنگی و عملیاتی بود.
 
عباس با یک هواپیما F4، ۱۰۴ سورتی پرواز آن هم در شرایط جنگی که همواره با موشک و ضدهوایی همراه بود انجام داد که در نوع خود قابل تامل است.
 
** دشواری‌های خدمت در پایگاه شکاری همدان در دوران دفاع مقدس
 
من در پادگان همدان بودم و ایشان در پادگان بوشهر خدمت می‌کرد، تفاوتی که  بین این دو پادگان بود؛ در نوع ماموریت ها خلاصه می شد، ماموریت های پادگان همدان غالبا “لاین رنج” و برد بلند بود؛ لذا هنگامی که می‌خواستیم از پایگاه همدان اجرای ماموریت داشته باشیم باید حتما سوختگیری هوایی می‌کردیم. ما از شمالی ترین قسمت از ارومیه تا ناصریه را پوشش می دادیم. پادگان بوشهر به دلیل این که خلیج فارس را داشت بیشتر مناطق جنوب کشور و مرز را پوشش می‌داد.
لذا تعداد خلبان های که دراوایل جنگ از دست می دادیم بیشتر از پادگان همدان بود. چون طول مسافت پرواز از این پایگاه گسترده بود. بدین وجه که ما هرگاه که می‌خواستیم برای اجرای عملیات به بغداد برویم با رسیدن  به مرزها تازه باید ۱۵۰ مایل دیگر به جلو می رفتیم تا به بغداد برسیم. و حتما باید در بین مسیر سوختگیری می کردیم که بر میزان خطر و ریسک‌پذیری کار می‌افزود. بچه ها به گونه اعتراض نشستند که چرا ما در پایگاه بوشهر نباشیم. همین قضیه باعث شد تا در سال ۶۰ یک تحولی ایجاد شود. شهید یاسینی، شهید دوران، شهید خلعتبری، مرحوم خطیبی، و جناب توانگیریان به پایگاه ما آمدند. و یک سری از همکاران ما همچون سیروس باقری، ناصر کاظمی، جعفر عمادی، ناصر کاظمی، مرحوم محمود اسکندری و امیر برات‌پور به پایگاه بوشهر منتقل شدند.
 
* می‌خواهم با عباس باشم
 
دوران در پایگاه بوشهر با دوست صمیمی اش شهید حسین خلعتبری که از خلبانان خطه شمال کشور و فرد مومن و محترمی بود، همکاری داشت. این دو عزیز خیلی با هم صمیمی بودند. و چندین ماموریت را با هم انجام داده و غالبا برای اجرای عملیات با هم می رفتند. در این اثنی وقتی که صحبت انتقال عباس پیش می آید آقای حسین خلعتبری هم تاکید می کند که من هم باید با دوران منتقل شوم که بعد با هم به پایگاه همدان منتقل شدند. درآن زمان شهید خضرایی فرمانده پایگاه بود. که شهید یاسینی را به‌عنوان جانشین پایگاه انتخاب کرد. عباس دوران که در آن زمان درجه سروانی داشت به درجه سرگردی ارتقا یافته و سمت معاونت عملیات پایگاه همدان را عهده‌دار شد.
 
** وحشت بعثی‌ها از پرتاب بمب‌های ۷۵۰ پوندی نیروی هوایی در فتح المبین
 
از این تاریخ به بعد ما دیگر خود را برای نبردهای بزرگ آماده می‌کردیم. شاید تا آن تاریخ و بعد از عملیات‌های طریق القدس و ثامن‌الائمه(ع) پروازهای ارتفاع بلند نکرده و بیشتر در ارتفاعات پایین پرواز می‌کردیم.
اما از آزادی سوسنگرد به بعد اجرای عملیات‌های ارتفاع بلند را آغاز کردیم. که در نهایت به عملیات فتح‌المبین رسید. این عملیات از حدود ۱۸ اسفند ۶۰ شروع شد.
در این عملیات ما هر روز یکبار، با ۸ فروند هواپیمای اف۴ مجهز به  ۴ بمب ۷۵۰ پوندی که از نوع انفجار شدید بودند به مواضع دشمن حمله کرده و اهداف خود را بمباران می‌کردیم، از آنجا که سرعت هواپیمای اف۴ مافوق صوت یعنی حدود ۴۰۰ متر در ثانیه بوده است، با همین سرعت بمب‌ها را رها می‌کردیم، که صدای مهیبی ایجاد می‌کرد.
توجه داشته باشید بمبی که با آن سرعت پرتاب شود با سرعت بیش از  ۲ ماخ به طرف زمین می‌آید، بنابراین قبل از این که با زمین برخورد کند با صدای مهیبی که تولید می‌شود زمین را به شدت می‌لرزاند. حالا شما در نظر بگیرید که ۳۲  بمب ۷۵۰ پوندی به یکباره و همزمان با زمین برخورد کند. حقیقتا تاثیر تخریبی بالایی در روحیه بعثی‌ها داشت و اینگونه شد که عملیات  فتح‌المبین به نتیجه رسید.
همچنین به اندازه هواپیماهای ما از پایگاه بوشهر هواپیما جهت بمباران می‌آمد و بیش از دو برابر پایگاه دزفول،F5ها عمل می‌کردند.
 
** پرواز با دوران/ عباس اجازه نمی‌داد هیچ چیزی در ماموریتش اختلال ایجاد کند
 
خاطراتی از پرواز و معاشرت با خلبان دوران برایمان بگویید؟
 
قبل از اینکه وارد خاطره شوم باید مقدمه‌ای را که مرتبط با این خاطره است خدمتتان عرض کنم. در نظر داشته باشید که هر طول موج که به سمت یک هواپیما می‌آید یک نوع صدا را در گوشی خلبان و کمک خلبان ایجاد می‌کند و از آنجا که خلبان باید با آرامش خاطر به مسائل پروازی توجه داشته باشد، این از وظایف خلبان کابین است عقب که باید به آن بپردازد.
به یاد دارم در یکی از پروازهایی که با شهید دوران بودم این اتفاق رخ داد و صداهای ناهنجاری که ناشی از دریافت سامانه های راداری از سایت‌های پدافندی دشمن بود  به طرف ما می آمد و سبب آزار و برهم ریختن تمرکز خلبان و کمک خلبان می‌شد، اما در این بین کمک‌خلبان باید از میان این سرو صداها با تشخیص به موقع کار فریب و پنهان‌سازی را انجام می‌داد، که اتفاقا در آن روز بنده نیز به همین کار مشغول بودم که ناگهان دیدم عباس با عصبانیت به من گفت آن دستگاه لعنتی را خاموش کن! من تا حدودی جا خورده بودم و البته کار خود را انجام داده بودم و از منطقه خطر دور شده بودم، فورا دستگاه را خاموش کردم و به کار خود و رصد تهدید ادامه دادم.
 
** ترس از مواجه با عباس وحشت داشت
 
شاید اگر کسی برای اولین بار با ایشان همسفر شده بود و این برخورد را از وی می‌دید پیش خود می گفت حتما ترسیده است که اینگونه فریاد می‌زند. اما من که بارها با ایشان ماموریت رفته بودم می دانستم که این خود ترس است که از مواجهه با شهید دوران وحشت دارد، و این عین واقعیت است که من با عباس آن را تجربه کردم.
عباس در کارش جدیت داشت و هنگامی که متوجه شد امکان دارد سروصدای دستگاه در کار و رسیدن هدفش اختلال ایجاد کند، فورا از من خواست تا آن را خاموش کنم؛ اما از آنجا که بسیار مبادی آداب و اهل احترام و تعارف بود، همیشه هنگامی که مأموریت پایان می‌یافت و هواپیما به زمین می‌نشست، برای خروج از هواپیما بسیار تعارف می‌کرد و غالبا نفر دومی بود که از هواپیما خارج می‌شد؛ با اینکه رتبه و درجه‌اش هم از ما بالاتر بود. اما به یاد دارم این بار وقتی که می‌خواست از هواپیما خارج شود، به خاطر تندی که کرده بود خیلی سریع و بدون وقفه از کابین جلو بیرون رفت، که با اینکه کلاه خلبانی به سر داشت من وقتی یک لحظه به چهره‌اش نگاه کردم، احساس کردم که از خجالت تمام وجودش سرخ شده است.
 
 
** دوست دارم با یک جنگنده کاملا مسلح به قلب دشمن بزنم
 
در یکی دیگر از روزهای جنگ که ما با لباس پرواز جهت شنیدن زنگ اسکرمبلر آماده حرکت به طرف دشمن بودیم، در یک لحظه دیدم که عباس دوران وارد شد، من که در این اثنی گوشه‌ای نشسته و در حال تلاوت قرآن بودم، متوجه عباس شدم که با چشمان نافذش به من خیره شده، لحظاتی بعد از آنکه با او احوالپرسی کردم، بدون مقدمه رو به من کرد و گفت «حاجی دوست دارم با یک هواپیمای تا بن دندان مسلح به  سمت دشمن برم و به شدت مواضع حیاتی اش را بمباران کنم»؛ هنوز حرفش کاملا تمام نشده بود که این بار گفت «دوست دارم با یک جنگنده کاملا مسلح به دل دشمن بزنم و از این طریق ضربه مهلکی را به آن وارد کنم.»
به واقع شاید من در آن لحظه که متوجه منظورش نشدم؛ که چرا الان این سخن را می گوید، ولی پس از شهادتش به حرف‌های آن روز ایمان آوردم. امروز که پیش خودم فکر می‌کنم، می‌گویم یقینا شهید دروان در آن لحظه تصمیمش را برای ضربه زدن به دشمن گرفته بود و در این راه از جان خودش نیز گذشته بود. (شهید دوران پس از هدف قرار گرفتن جنگنده‌اش توسط پدافند هوایی بعثی‌ها، جنگنده خود را به یکی از مراکز مهم بغداد کوبید تا با این کار، بغداد را ناامن نشان دهد و مانع از برگزاری اجلاس کشورهای غیرمتعهد در عراق شود؛ این کار عباس نتیجه داد و باعث شکست عراق در عرصه دیپلماسی شد)
 
** پوزخند دوران به ادعای صدام/ نامه وزارتخارجه جهت اقدام نظامی در بغداد
 
هنگامی که عراق در بحبوحه برگزاری سران اجلاس غیرمتعهدها به سر می‌برد و برقراری آن برایش فوق‌العاده اهمیت داشت، نامه‌ای از وزارت امور خارجه به ستاد ارتش و سپس نیروی هوایی آمد. در نامه نوشته شده بود “صدام می‌خواهد کنفرانس غیرمتعدها را در بغداد برگزار کند و اگر این خواسته محقق شود، عراق اعتبار سیاسی پیدا کرده و این به ضرر ما است؛ لذا باید محل برگزاری این کنفرانس تغییر یابد و تنها راهکارش هم اقدام نظامی است.”
در همین اثنی یک روز من و دوران، توانگریان، خطیبیان و جوانمردی به همراه چند نفر دیگر در اتاق جلسات نشسته بودمی که شهید یاسینی فرمانده پایگاه وارد شد و گفت «بچه‌ها اخیرا صدام اعلام کرده که بغداد دومین پایتخت امن دنیاست»؛ وقتی که یاسینی این حرف را زد ناگهان شهید دوران با حالت تمسخر و صدای بلند پوزخندی زد که سبب خنده اطرافیان شد.
قطعا این اقدام نظامی که درخواست شده بود از طریق نیروی زمینی و دریایی امکان‌پذیر نبوده و جابجایی محل کنفرانس غیر متعهدها تنها به‌وسیله نیروی هوایی قابل اجرا بود.
ستاد نیروی هوایی خلبان محمود اسکندری را برای این کار انتخاب کرد و اعلام کردند که یک دسته پروازی سه فروندی برای اجرای این عملیات نیاز دارند که در نهایت قرار شد محمود اسکندری و ناصر باقری، عباس دوران و منصور کاظمیان و همچنین عباس اکبری و یک خلبان دیگر در کابین عقب، هرکدام با یک هواپیما به طرف بغداد پرواز کنند.
در ابتدا قرار بر این بود که سه فروند هواپیما در عملیات بغداد اقدام کند، ولی بعد تصمیم گرفته شد عملیات با دو فروند هواپیما آغاز شود و یک فروند هواپیما هم به‌عنوان احتیاط حضور داشته باشد که اگر لازم شد اقدام کند. که اتفاقا هواپیمای عباس دوران در همان ابتدای حمله دچار مشکل می‌شود، ولی ایشان به خاطر آن روحیه سلحشوری و هدف و آرمانی که برای خود مشخص کرده بود به پروازش ادامه داد.
من در آن روز به‌عنوان افسر ناظر عملیات در برج مراقبت قرار گرفتم. و مراقب بودم که هیچ‌گونه تماسی با بیرون گرفته نشود و خلاصه اینکه دشمن از کمترین اطلاعات هم محروم بماند.
در این عملیات که با موفقیت به پایان رسید هواپیمای عباس دوران مورد اصابت قرار گرفته و ایشان نیز به شهات رسید، و از طرفی محمود اسکندری که هواپیمایش آسیب دیده بود به همراه کمک‌خلبان کابین عقب ناصر باقری به ایران برگشتند که در حال حاضر جانباز است، و منصور کاظمیان کمک‌خلبان شهید دوران که ایجکت کرده بود به اسارت دشمن درآمد.
 
** آخرین مکالمه‌های عباس پیش از شهادت/ هنوز ماموریتم به پایان نرسیده است
 
مدتها از این جریان گذشت تا اینکه منصور کاظمیان به‌واسطه آزادی اسرای به کشور بازگشت، هنگامی که او را دیدم با توجه به صحبتی که آنروز در آلرت (آماده‌باش) با شهید دوران کرده بودم به آقای کاظمیان گفتم از آن روز و آخرین لحظاتی که با عباس بودی برایم بگو؟ تعریف کرد که «در طول مسیر هواپیما دچار مشکل شد. نظر شهید دوران این بود که بغداد را دور بزنیم و سپس جهت بمباران برگردیم. چون او عملیات‌های زیادی در بغداد انجام داده بود، لذا بهتر با منطقه آشنا بود. اما اسکندری نظرش عکس عباس بود. خلاصه با وجود نظرات مختلف عملیات را شروع کردند؛ ما هنگامی که به اهداف رسیدیم بمب‌ها را تخلیه کردیم.»
 کاظمیان ادامه داد «پس از اینکه مواضع مورد نظر را زدیم به ناگاه متوجه شدیم موتور سمت چپ هواپیما به سبب اصابت گلوله، آتش گرفته است دوران در همین حین به من گفت منصور آماده‌باش و به بیرون بپر، گویا هنگامی که کاظمیان از او می خواهد که ایجکت کند، دوران به او می‌گوید منصور تو بپر، من هنوز ماموریتم به اتمام نرسیده و باید به کارم ادامه دهم. در واقع صحبتی که با من کرده بود در اینجا نمود پیدا کرد. منصور ایجکت کرده و عباس دوران با هواپیما به ساختمان وزارت دفاع عراق وارد می‌شود و حدود ۲۰۰ نفر از بعثیان را به هلاکت می‌رساند.»
 
** احترام افسر عراقی به مقام عباس دوران
 
آقای قاسم عبیری به همراه دو تن از دیگر آزادگان پس از ورود به میهن اسلامی برایم تعریف کردند «هنگامی که در اسارت بودیم ما را سوار ماشین کردند و به بغداد بردند، هنگامی که به نزدیکی یکی از میادین اصلی که اطراف آن ساختمان های مشرف به هم بود رسیدیم، افسر عراقی به ما اشاره کرد که از ماشین پایین بیایید، “اینجا مقام شهید دوران است به احترامش یک دقیقه سکوت کنید”» و همانطور که دیده شد، حتی دشمن هم برای عباس احترام قائل بود.
 
** خلبان حسین خلعتبری به من گفت: دوست دارم مثل آقایم حسین بدون سر از این دنیا بروم
 
یک خاطره عجیب و به یاد ماندنی هم از شهید حسین خلعتبری دارم که واقعا نشان از بزرگی و وارستگی این مرد دارد، به قول مرحوم خجسته می‌گفت خلعتبری نور بالا می‌زند.
بنده با خلبان خلعتبری همسایه بودم. مدتی بود که حسین را طوری دیگر می دیدم و حالاتش برایم قابل توجه بود، یک روز هنگامی که داشت به طرف محل کار می رفت با او همکلام شده و از او پرسیدم «حسین چی شده که اخیرا تو حالت متحول شده و همش این شعر “رفتند یاران …” را زمزمه می‌کنی»؛ گفت «دوست دارم منم مثل آقام حسین(ع) بی سر برم.»
حسین کمتر از یک هفته بعد از این جریان در عملیاتی مجبور به ایجکت شد، و چون اختلالی در آن سیستم به‌وجود آمد، سرش از تنش جدا شد، و بدین نحو همانطوری که آرزو داشت به شهادت رسید.
حسین یک قبر در سنقر دارد که سرش در آنجا مدفون است، و قبری دیگری در تنکابن دارد که بدن مطهرش در آنجا است.
 
خلبان باقری:
تنها راه عملیات هوایی در بغداد
 
یک خلبان دوران دفاع مقدس گفت: تبلیغات مداوم عراق مبنی بر امن بودن پایتخت، رایزنی های دولت برای جلوگیری از برگزاری کنفرانس غیرمتعدها را بدون نتیجه گذاشت؛ تنها راه عملیات هوایی در بغداد بود.
وقتی با او حرف میزنیم، از فحوای کلامش فقط یک چیز را می توان متوجه شد که می گوید:من سرباز ایران هستم!
مردی که درون وجودش یادگاری های جالبی دارد، یادگاری هایی که شاید با هیچ چیز در دنیا عوض نکند. او در تن خود خرده ترکشهایی را بیش از سه دهه است که حمل می کند و با متانت و آرامش ماجرای آنهارا شرح می دهد.
او از سه نفر دیگر یاد می کند که غرور بغض آلودی را برای هر شنونده ای بوجود می آورد؛ شهید عباس دوران، مرحوم محمود اسکندری و آزاده ی جانباز منصور کاظمیان برای اینکه ایران برای ما همیشه ایرانی بماند، دل به آسمان زدند.
او کسی نیست جز ناصر باقری ششدهی، کسی که تمام سالهای جنگ برای دفاع از تمامیت ارضی ایران اسلامی حضور داشته و هیچ طلبی از هیچکس و هیچ کجا ندارد.
ناصر باقری در سال ۱۳۵۲ به استخدام نیروی هوایی ارتش در آمد و پس از طی دوره های آموزشی در ایران و آمریکا به جمع خلبانان F۴ پیوست، وی در دوران دفاع مقدس در اغلب عملیات های شاخص جنگ تحمیلی و در بیش از ۱۰۰ ماموریت برون مرزی حضور موثر داشته، یکی از حوادث مهم جنگ که باقری در آن نقش پر رنگی ایفا کرده، عملیات بغداد با هدف نا امن کردن این شهر برای جلوگیری از برگزاری کنفرانس جنبش عدم تعهد بوده است.
به سراغ وی رفتیم تا از خاطرات آن روز برایمان بگوید؛ او از ماجرای عملیات بغداد در ٣٠ تیرماه ١٣٦١ به گونه ای سخن می گوید که شنونده فقط این را می فهمد؛ دفاع از ایران و جان فدا کردن دراین راه شیرین تر از هر کار دیگریست.
خلبان باقری که از شرکت کنندگان در عملیات لغو کنفرانس غیرمتعهد ها در بغداد بوده در گفتگو با خبرنگار مهر با اشاره به شرایط حاکم بر آن ماموریت و فضای سیاسی کشور گفت: با برگزاری این کنفرانس در عراق ریاست جنبش عدم تعهد به مدت ۸ سال به صدام حسین واگذار می شد که از نظر بین المللی و سیاسی این موضوع می توانست تبعات زیان باری را در شرایط جنگی به جمهوری اسلامی ایران تحمیل کند.
وی افزود: تبلیغات مداوم عراق مبنی بر امن بودن پایتخت این کشور، رایزنی های دولت وقت و سایر ارکان نظام برای جلوگیری از برگزاری این کنفرانس در بغداد را بدون نتیجه گذاشت و تنها راه عملی موجود ناامن کردن بغداد از طریق عملیات نظامی بود.
باقری با اشاره به ممکن نبودن عملیات زمینی و نرسیدن برد توپخانه به بغداد گفت: تنها راه موجود نا امن کردن آسمان بغداد و حمله هوایی بود که اجرای این عملیات به نیروی هوایی ارتش واگذار شد و گروهی در ستاد نیروی هوایی طراحی این عملیات را انجام دادند که اجرای آن به پایگاه سوم شکاری شهید نوژه محول شد.
وی اظهار داشت: از آنجایی که این عملیات بیشتر جنبه سیاسی داشت و هدف آن نا امن کردن آسمان بغداد بود میزان خسارتی که به دشمن وارد می شد مطرح نبود؛ به همین دلیل مخازن پالایشگاه الدوره بغداد بعنوان هدف انتخاب شد چون در صورت آتش سوزی خاموش کردن آتش آنها مشکل بود و از نظر تبلیغی بسیار مناسب بود.
خلبان باقری با اشاره به دیواره پدافندی که صدام بغداد را در آن محصور کرده بود گفت: با توجه به تبلیغات گسترده بعثی ها مبنی بر امن بودن آسمان بغداد تعداد بسیار زیادی از سامانه های پدافندی را در اطراف بغداد مستقر کردند تا از حمله هوایی جنگنده های ایرانی جلوگیری کنند.
این خلبان دوران دفاع مقدس تصریح کرد: در آن ایام فرانسه موشک های رولند را در اختیار عراق گذاشته بود که ما هیچ اطلاعی از آنها نداشتیم و در صورت هدف قرار گرفتن به وسیله آنها هیچ گونه اطلاعی برای مقابله با آنها نداشتیم که این موضوع اجرای عملیات را با دشواری های خاص خود مواجه می کرد.
باقری با بیان اینکه خلبانان این عملیات را از بین کسانی انتخاب کردند که بیشتری تعداد پرواز بر فراز بغداد را داشته اند گفت: اسامی خلبانان مستقیما از تهران اعلام شد که شش نفر خلبان و سه فروند هواپیما برای این ماموریت انتخاب شده بودند و در کنار آن هواپیمای سوخترسان و هواپیمای «تاپ کاور» نیز حضور داشت.
وی افزود: برای انجام این ماموریت عباس دوران، محمود اسکندری، اکبر توانگریان، منصور کاضمیان، خسروشاهی و من انتخاب شده بودیم که درصد ریسک عملیات یا همان احتمال هدف قرار گرفتن را ۸۵ درصد اعلام کردند.
خلبان باقری با اشاره به روز اجرای عملیات اظهار داشت: بیاد دارم روز آخر ماه مبارک رمضان بود که به همراه سایر خلبانان برای بریفنیگ و انجام مقدمات پرواز راهی پست فرماندهی شدیم، هوا تاریک بود و پس از توجیه مسیر پروازی به اتاق چتر و کلاه رفتیم و از آنجا هم به سمت هواپیما حرکت کردیم.
وی گفت: در اجرای این ماموریت قرار بر آن بود که هواپیمای عباس دوران و اکبر توانگریان به عنوان پرواز اصلی و هواپیمای ما بعنوان رزرو عملیات باشد، اما هنگامی که در ابتدای باند قرار گرفتیم هواپیمای دوران با اشکال در سیستم INS مواجه شد.
باقری با بیان اینکه در این موقعیت هواپیمای رزرو که هواپیمای ما بود به جای دوران بعنوان لیدر قرار گرفت تصریح کرد: قبل از انجام پرواز اسکندری این اطمینان را به من داده بود که این پرواز را ما انجام خواهیم داد و همان چیزی اتفاق افتاد که محمود اسکندری پیش بینی کرده بود.
وی افزود: پس از آنکه ما پرواز کردیم هواپیمای اکبر توانگریان نیز با مشکل روبرو شد و بدلیل اینکه عملیات به صورت تک فروندی ممکن نبود عباس دوران با وجود اشکال در سیستم هواپیمایش در ابتدای باند قرار گرفت و به عنوان شماره ۲ پرواز کرد.
خلبان ناصر باقری با اشاره به فضای حاکم در بغداد و هوشیار بودن پدافند عراق گفت: با توجه به هوشیاری پدافند عراق در آن ساعت از صبح حدس من این بود که عملیات لو رفته است چرا که آتش بی امان پدافند بعثی ها هواپیمای ما را هدف گرفته بود اما توانستیم هدف را پیدا کنیم و بمباران را انجام دهیم.
وی اظهار داشت: یکی از گلوله هایی که به سمت ما شلیک شد به «کاناپی» کابین جلو برخورد کرد و از آنجا به کابین عقب آمد و در کابین عقب منفجر شد که با انفجار آن تمام ترکش هایش به بدنم اصابت کرد؛ که این لحظه مصادف بود با آخرین تماس رادیویی با منصور کاظمیان که او گفت ما را زدند، و من هم در پاسخ به او گفتم ما را هم زدند!
باقری با بیان این که پس از آن دیگر اطلاعی از دوران و کاظمیان نداشتیم، افزود: وقتی به پایگاه برگشتیم و از هواپیما پیاده شدیم تازه متوجه شدم که ترکش خورده ام و از ناحیه گردن و بازو دچار خونریزی شده ام که سریعا مرا به بهداری بردند، در بهداری بودم که دیدم رادیو عراق دارد مصاحبه با منصور کاظمیان را که در بیمارستان استخبارات عراق بود بصورت زنده پخش می کند.
وی ادامه داد: پس از مداوا زمانی که به خانه برگشتم با اشک های همسر و فرزندم مواجه شدم که تصور کرده بودند من شهید شده ام.
این خلبان دوران دفاع مقدس که هم اکنون در یکی از خطوط هوایی تجاری کشور مشغول به پرواز است با اشاره به ویژگی های شخصیتی مرحوم محمود اسکندری تصریح کرد: اسکندری مرد انجام ماموریت های سخت بود و در تمام ماموریت های خود به خوبی ظاهر شد چراکه وقت انجام عملیات تمام فکر و حواسش بر انجام آن ماموریت بود.
وی در پایان گفت: به همین دلیل بود که در چنین ماموریتی که درصد ریسک آن ۸۵ بود توانست با انجام ماموریت به سلامت در پایگاه به زمین بنشیند.
 
خاطرات «ایران افراسیابی» از فرزند تیزپرواز تا شهادت عباس دوران
 
ایران افراسیابی، مادر شهید عباس دوران به مناسبت سی‌ام تیرماه سالروز عروج آسمانی بزرگ‌مرد آسمان ایران به بازخوانی زندگی فرزند شهیدش در گفت وگو با تسنیم پرداخت.
 
 عباس دوران در سال 1329 در شهر شیراز به دنیا آمد دوران کودکی، نوجوانی و جوانی را در شیراز گذراند و پس از اخذ مدرک دیپلم در سال 1349 به خدمت سربازی رفت.
 
عباس دوران پس از پایان دوره سربازی، به سبب علاقه به  خلبانی در سال 1351 وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی شد و پس از طی دوره مقدماتی پرواز در ایران، برای ادامه تحصیل و فراگیری دوره تکمیلی خلبانی به آمریکا اعزام شد.
 
وی پس از گرفتن نشان و گواهی‌نامه خلبانی به ایران بازگشت و با درجه ستوان‌دومی در پایگاه هوایی همدان مشغول به‌خدمت شد.
 
با شروع جنگ ایران و عراق، او در پست افسر خلبان شکاری و معاونت عملیات فرماندهی پایگاه سوم مشغول خدمت شد و پس از مدتی، برای ادامه پروازهای جنگی به پایگاه ششم شکاری بوشهر منتقل شد.
 
شهید دوران 7 آذر 1359 و در جریان جنگ ایران و عراق، اسکله الامیه و البکر را غرق کرد و در عملیات فتح‌المبین نیز بسیار موفق عمل کرد.
 
عباس دوران در سحرگاه 30 تیر 1361 بر فراز حریم هوایی بغداد به پرواز درآمد و پالایشگاه الدوره در ضلع جنوبی بغداد را نشانه گرفت .
 
وی، همه بمب‌های خود را بر روی پالایشگاه فرو ریخت، اما هواپیمایش در آسمان بغداد مورد اصابت موشک‌های ضد هوایی ارتش عراق قرار گرفت. در حالی که کاظمیان، همراهش، با چتر نجات به بیرون پرید، وی با صرف نظر کردن از خروج اضطراری، هواپیمای فانتوم (اف4) صدمه‌دیده خود را که در آتش می‌سوخت، با هدف ناامن جلوه دادن شهر بغداد، به هتل محل برگزاری هفتمین دوره اجلاس سران جنبش غیرمتعهدها کوبید و مانع برگزاری این اجلاس در کشور عراق شد.
 
تکه‌ای از استخوان  پیکر وی، بیست سال بعد در سال 1381 به ایران بازگشت و 10 مرداد 1381 در شیراز به خاک سپرده شد.
 
خبرنگار تسنیم در شیراز به بهانه سی‌ام تیرماه سالروز عروج بزرگ‌مرد آسمان ایران است، با مادر، خواهر و برادر ایشان مصاحبه کرده است.
 
ایران افراسیابی، مادر شهید عباس دوران است که به سبب بیماری و اندوه یادآوری شهادت شهید دوران زیاد نتوانست صحبت کند درباره فرزندش اظهار کرد: عباس از همان کودکی فوق‌العاده مهربان، خوب، بامعرفت و آقا بود و پس از شهادتش تنها یکبار خوابش را دیدم که از من می‌خواست با او بروم.
 
وی گفت: من 7 پسر دارم و عباس دومین فرزند خانواده بود، او در میان تمامی فرزندانم فوق‌العاده بود و دیگر هیچ وقت مانند عباس پیدا نمی‌شود.
 
خدیجه دوران، خواهر شهید دوران، نیز افزود: ما در یک خانواده مذهبی بزرگ شدیم و برادرانم و به‌ویژه عباس پشت سر پدرم نماز می‌خواند و همراه پدرم به مسجد می‌رفت و شب‌های قدر قرآن را با خلوصی خاص بر سر می‌گذاشت.
 
وی خاطرنشان کرد: عباس دفاع از کشور، ناموس، وطن و خاک کشورش را وظیفه خودش می‌دانست و به دستور رهبرش که همان دفاع از ارزش‌ها بود عمل کرد.
 
خدیجه دوران تصریح کرد: از آرزوهای عباس رفتن به مکه و جنگیدن با صهیونیست‌ها بود، خیلی مهربان و از خود گذشته بود و هیچ وقت هیچ چیز را برای خود نمی‌خواست و حتی در کودکی نیز هر چه داشت بین همه تقسیم کرد، عباس روح سخاوتمندی داشت.
 
حسن دوران، برادر بزرگ شهید دوران، با اشاره به خاطراتی از شهید دوران گفت: عباس در دبستان ملاصدرا و دبیرستان را در مدرسه سلطانی گذراند و زمانی که من سرباز بودم به من نامه نوشت که می‌خواهد به مدرسه خلبانی برود.
 
وی گفت: پس از این تصمیم برای دانشکده خلبانی به تهران رفت و در همه آزمون‌های ورودی این دانشکده پذیرفته شد و پس از گذراندن دوران مقدماتی که حدود 2 سال بود برای گذراندن دوران جنگندگی در آمریکا انتخاب شد.
 
دوران افزود: در این دوره تخصصی که مدت 2 سال طول کشید عباس در میان تمامی افرادی که از کشورهای مختلف شرکت کرده‌ بودند رتبه سوم را کسب کرد و نشریه‌ای در آمریکا شرح حال و تصویر عباس را چاپ کرد.
 
وی با بیان اینکه شهید دوران علاقه‌ای زیادی به ایران داشت، خاطرنشان کرد: زمانی که دوره آموزشی تمام شد و به شیراز بازگشت با پای برهنه در کوچه‌ها راه می‌رفت و در جواب اعتراض ما می‌گفت: « شما نمی‌دانید دوری از اینجا چقدر برای من سخت بوده است».
 
دوران تصریح کرد: زمانی که عباس رتبه سوم دوره تخصصی پرواز را در آمریکا کسب کرد، دعوت‌نامه‌ای از آمریکا برای پدر و مادرم آمد عباس ابتدا از این دعوت‌نامه بی‌خبر بود و پس از اینکه آگاه شد به دلیل اعتقادات مذهبی حاضر نشد پدر و مادرش را به آمریکا بفرستد.
 
وی اظهار کرد: عباس چند سال قبل از پیروزی انقلاب خلبان شد و آن زمان خلبانان جایگاه ویژه‌ای بین مردم داشتند ولی عباس هیچگاه با لباس فرم در میان مردم حاضر نمی‌شد و هیچ کدام از دوستان یا اعضای خانواده ایشان را با لباس فرم ندیدند.
 
برادر شهید دوران با بیان اینکه عباس اهمیت فوق‌العاده‌ای برای مردم قائل بود، گفت: در آن زمان که عباس 21 یا 22 ساله بود و تازه از آمریکا بازگشته بود در محله ما فردی وجود داشت که کفش تعمیر می‌کرد و عباس مدتها کنار وی می‌نشست و با وی صحبت می‌کرد.
 
وی افزود: عباس از نظر مذهبی بسیار مقید بود و غیر از ایام محرم و صفر و ماه رمضان در جلسات هفتگی هیئت نیز شرکت می‌کرد و از همان هیئت نیز با مسائل سیاسی روز آشنا می‌شد، هرچند در آن زمان عباس نوجوان بود.
 
دوران با بیان اینکه مهم‌ترین هدف و آرزوی عباس خلبانی و پرواز بود، خاطرنشان کرد: عباس 121 پرواز برون مرزی داشت و هیچ یک از خلبانان ایران در زمان جنگ این تعداد پرواز برون‌مرزی نداشتند.
 
برادر شهید دوران با اشاره به آخرین عملیات عباس تصریح کرد: در رمضان سال 61 قرار بود که کنفرانس غیرمتعهدها در بغداد برگزار شود که در آن صورت صدام رئیس کنفرانس غیرمتعهدها می‌شد و ایران برای اینکه نشان دهد بغداد ناامن است یک عملیات هوایی ترتیب داد.
 
وی گفت: عباس نیز در این عملیات داوطلبانه حضور یافت و تنها هواپیمایی بود که به هتل کنفرانس رسید و با دستور به کابین دو خود برای اجکت به سمت هتل رفت و با فدا کردن جان خود نقشه صدام را نقش برآب کرد.
 
دوران افزود:  20 سال بعد در همان روز و همان ساعتی که عباس شهید شده بود، جنازه عباس را که مقداری خاکستر و کف پوتین وی بود برای ما آوردند.
 
 گفتگوی با جلیل دوران؛
رکورد نبرد هوایی A-D در دنیا به نام عباس دوران است/ عباس در گل کوچیک تکنیکی بود/ وقتی از آمریکا برگشت در محله پابرهنه قدم زد/ او جوجه کلاغ را به صدام حالی کرد
 
هفته دفاع مقدس یادآور هشت سال رشادت و از خودگذشتگی رزمندگان اسلام در جبهه‌های جنگ تحمیلی باعث شد تا سراغ برادر شهید عباس دوران (خلبان افتخارآفرین نیروی هوایی) که اکنون مربی بدنساز موفق تیم‌ملی فوتسال ایران در جام‌جهانی است رفته و در حال و هوایی جام جهانی از جلیل دوران بخواهیم تا خاطراتی از او را برایمان تعریف کند.
 
* آقا جلیل! از بیوگرافی شهید دوران بگو…
شهید سرلشکر خلبان عباس دوران متولد۱۳۲۹ شهادت ۳۰ تیر ۶۱ در بغداد بود که در طول ۲۲ماه حضور او در جنگ تحمیلی ۹۰۰ پرواز جنگی انجام داد که بیش از ۱۲۰ پرواز موفقیت‌آمیز برون مرزی انجام داده و از این حیث در جهان بی‌سابقه است و باید گفت عباس رکورد دار پروازهای جنگی است.
 
* شنیده‌ایم که یک رکورد در حمله هوایی در دنیا به نام ایشان ثبت شده.
بله. ایشان در یک نبرد هوایی در آسمان خوزستان به ۹ فروند میگ عراقی حمله می‌کند و با این که رادار زمینی به او هشدار می‌دهد که از منطقه دور شود نمی‌پذیرد، دو هواپیما را سرنگون می‌کند و بقیه فرار می‌کنند. تاکتیک او و نبرد هوایی‌اش در جهان بنام خود او A – D در جدول رکوردها به ثبت رسیده است. نشان فتح توسط مقام معظم رهبری به خانواده و پیام تبریک و تسلیت امام خمینی (قدس سره) هنگام شهادت نشانه شخصیت منحصر به فرد اوست.
 
* به لحاظ سنی چند سال با شهید دوران فاصله داشتید؟
فاصله سنی من با او یک سال و نیم بود .او ۳۱ ساله شهید شد و من حدودا ۲۹ ساله بودم.
 
* به عنوان دو برادر با سن‌های نزدیک به هم در ایام نوجوانی و جوانی رابطه‌تان با یکدیگر چطور بود؟
مثل همه برادرها بود. شهید دوران از کودکی مثل اکثر جوان‌ها دنبال توپ می‌دوید و خاطرم هست که در بازی‌های گل کوچک هم تکنیک بسیار بالایی داشت. ایشان بسیار خانواده دوست بود.
 
*خاطره‌ای از آن روزها دارید که بشود شخصیت نترس شهید دوران را لمس کرد؟
خب روزی در نوجوانی با هم به استخر رفتیم. اتفاقا هیچکدام مان هم شنا بلد نبودیم (با خنده). ناگهان عباس مستقیما روی سکوی بلند شیرجه بلند رفت و تا آمدیم بگوییم چکار می‌کنی به داخل استخر پرید که با داد و هوار من که می‌دانستم شنا بلد نیست او را از آب بیرون آوردند. ضمنا شهید دوران بسیار مظلوم بود اما از هیچ چیزی نمی‌ترسید.
 
* از چه زمانی ایشان وارد نیروی هوایی شد؟
عباس از ۱۸سالگی وارد نیروی هوایی شد و وقتی برای آموزش به آمریکا رفت در ایالت تگزاس شاگرد ممتاز شد. دقیقا خاطرم هست روزی که به ایران برگشت در محله‌مان با پای برهنه بیرون رفت و قدم زد که به او اعتراض کردیم اما گفت میخواهم خاک وطنم را حس کنم.
 
* به نظر حماسی‌ترین خاطره از شهید عباس دوران حمله او به عراق پس از خط و نشان صدام بود، اینطور نیست؟
دقیقا. اتفاقا به همین خاطر هم بارها بچه‌های تیم‌ملی فوتسال هر وقت که دور هم هستیم می‌خواهند تا داستان آن روز را برایشان تعریف کنم.
 
* برای ما هم تعریف می‌کنید؟
اگر با جزییات بگویم ماجرایی طولانی است اما همینقدر بگویم که صدام در تلویزیون عراق برای تحقیر خلبانان ایران می‌گوید به هر جوجه کلاغ (خلبان) ایرانی که بتواند به ۵۰ مایلی نیروگاه بصره برسد حقوق یک سال نیروی هوایی عراق را جایزه می‌دهم که همین موضوع باعث می شود تا عباس دوران، حیدریان و علیرضا یاسینی قدرت هوایی ایران را نشان دهند و جوجه کلاغ را به صدام ملعون حالی کنند. ایشان تنها ۱۵۰ دقیقه بعد این مصاحبه با حضور در آسمان عراق نیروگاه بصره را با کمک هایش درهم می‌کوبند.
 
* و از آخرین پرواز این بزرگ مرد برای ما بگویید؟
آخرین پرواز او زمانی بود که امپریالیسم شرق وغرب برای حمایت از صدام میزبانی کنفرانس سران غیرمتعهدها را در بغداد کلید زدند و انواع سامانه‌های موشکی، رهگیری و ضد هوایی را در اختیارش گذاشتند و تنها راه ناامن نشان دادن بغداد حمله‌ای بود که شهید دوران انجام داد. در این شرایط پرواز بسیار خطرناک بود. صدام بغداد را به یک دژ نفوذناپذیر تبدیل کرده بود و اعلام کرد حتی پرنده هم اجازه پرواز در آسمان بغداد را ندارد. سحرگاه سی‌ام تیر ماه سال۶۱ دو فروند فانتوم به لیدری شهید دوران داوطلبانه با اینکه به آنها گفته بودند احتمال بازگشت زیر ۵درصد است از پایگاه شهید نوژه همدان باند فرودگاه را ترک می‌کنند تا مهمترین عملیات جنگ تحمیلی انجام دهند و پس از گذشتن از تمام دیوارهای آتش و سایت‌های موشکی پالایشگاه و پایگاه الدوره بغداد را در هم می‌کوبند.
 
* … تعریف که می‌کنید با اینکه بارها فیلمی که برای ایشان ساخته شد را هم دیده‌ایم اما هر بار می‌شنویم احساس غرور می‌کنیم.
بله همه این حس را دارند. او در بازگشت از این عملیات هدف قرار می‎گیرد که عباس کمک خلبان امیرمنصور کاظمیان را از هواپیما به بیرون اجکت می‌کند و با این که خودش هم می‌توانست اجکت کند و زنده بماند اما به سمت شهر بازگشته و خود و هواپیما را به ساختمان رافدین هتل محل تشکیل کنفرانس کوبیده تا با زبان روزه و دل کندن از تنها پسرش که تنها ۹ ماهه بود به شهادت رسیده و داغ اسارت خود را به دل صدامیان که برای سر او جایزه گذاشته بودند، بگذارد. او همیشه می‌گفت من حتی با بدن نیمه سوخته دشمن را می‌کوبم و هیچگاه تن به اسارت نمی‌دهم که خوشحالم با شهادت که کمترین حق او با این همه رشادت بود به آرزویش رسید.
 
* در شیراز چه مکان هایی به نام شهید دوران نامگذاری شده؟
خب نه تنها در شیراز بلکه در سراسر کشور نام شهید دوران در جاهای مختلف نامگذاری شده اما خاطرم هست که ایشان ۳۲ ساله بود که جنگ شروع شده بود و به خاطر رشادتهایش خیابانی در شیراز با حضور خودش به نام او نامگذاری و لقب قهرمان ملی به او داده شد که از همه برای من جذاب‌تر و پرخاطره‌تر است. ضمنا امیر منصور کاظمیان کمک خلبان ایشان آزاده سرافراز ایران اسلامی هم اکنون زنده هستند.
 
* و صحبت آخر…
تک تک جوانان ایران اسلامی غیرتمند و با لیاقت هستند و انشاالله همواره بتوانند در عرصه‌های مختلف آبروی این سرزمین و شهدا باشند.
 
تهیه و تنظیم: مهدی جاویدی
 
گواهی شهادت شهید عباس دوران
 
 پس از گذشت بیش از سه دهه از فداکاری و شهامت شهید عباس دوران سند گواهی فوت (شهادت) سرلشکر خلبان عباس دوران را که توسط بعثی‌ها به نگارش درآمده است منتشرشد. در متن این سند آمده است:
 
 
«به/ هیأت صلیب سرخ در بغداد
 
موضوع/ گواهی فوت
 
با توجه به اعلام کمیته دائمی قربانیان جنگی نمونه‌ای از گواهی فوت سرهنگ دوم عباس دوران خلبان ایرانی که هواپیمایش در تاریخ 21 ژانویه 1982 میلادی سقوط کرد برای شما ارسال می‌شود. در این گواهی تاریخ و علت فوت نیز بیان شده است.
 
امید است که اقدامات لازم در این زمینه انجام شود... با تشکر.
 
پیوست‌ها
 
1- گواهی فوت رئیس کمیته دائمی قربانیان جنگی»
هدیه پیرمرد آذری به شهید عباس دوران
 
یک ماه از آغاز جنگ تحمیلی می گذشت؛ مردم به پاس تلاش ها و فداکاری های خلبانان مقابل در ورودی پایگاه تجمع کرده بودند و اوج ایثار، ملاطفت و مهربانی به شکل بسیار زیبایی به چشم می خورد. مردم دسته دسته می آمدند از خلبانان و کارکنان نیروی هوایی تشکر کنند. در آن میان پیرمردی جلو می آید و آستین دژبان را می گیرد و ملتمسانه تقاضا می کند تا یکی از خلبانان را به او معرفی کند.
عباس در پست فرماندهی در حال بررسی نقشه عملیاتی بود که دژبان جلو آمد و پس از ادای احترام گفت: «در جلو محوطه پایگاه پیرمردی با شما کار دارد».
عباس ابتدا تعجب کرد و گفت: «با من؟!».
فوری از ساختمان خارج شد، پیرمرد آفتاب سوخته ای بود. شباهت زیادی به یکی از اقوامش داشت، دستانش پینه بسته بود، بر روی صورتش چین و چروک زیادی که از گذشت سال های عمرش خبر می داد، هویدا بود.
پیرمرد خمیده و دولا دولا راه می رفت و لباس روستایی بر تن داشت. در نگاه اول به نظر می رسید اهل شهر نیست و باید از اهالی روستاهای اطراف باشد. دژبان خطاب به پیرمرد گفت: «ایشان خلبان است».
چنین پیدا بود که پیرمرد باور ندارد. عباس سلام کرد و پیرمرد پاسخ داد و با همان زبان آذری رو کرد به دژبان و پرسید:
ـ بو خلباندی؟ اینان مرام!
دژبان با خنده و مهربانی پاسخش را داد و گفت: «آره، خلبان هستن».
پیرمرد باور نمی کرد که او خلبان باشد. این قدر نحیف و لاغر، چطور هواپیمای غول پیکر را با بمب های سنگین از زمین می کند.
عباس از سادگی و صداقت پیرمرد خوشش آمد، احساس محبت زیادی نسبت به او پیدا کرد و چنین می پنداشت که سال هاست او را می شناسد و دوستش دارد. دستان پینه بسته اش را به گرمی فشرد. پیرمرد صورتش را بوسید و اشک شوق از چشمان عباس سرازیر شد.
پیرمرد چند بار دستانش را به علامت سپاسگزاری به سمت آسمان بلند کرد و برای سلامتی و پیروزی همه خلبانان به ویژه عباس دعا کرد و به او دمید و سپس یک قوطی عسل را که دسترنج خودش بود، از زنبیل برداشت و به او هدیه کرد.
ـ چیز قابل دار دیگری نداشتم که برایتان بیاورم. من داغ چهار فرزند و نوه دیده ام، بروید و انتقام خون فرزندان مان را از این جنایتکاران بگیرید.
پیرمرد با گفتن این جمله از عباس خداحافظی کرد.
ـ الله حفظ ائله سین، الله حفظ ائله سین!
پیرمرد در حالی که به همراه دژبان از محوطه پایگاه دور می شد هر از گاهی می ایستاد و دستانش را به سوی آسمان بالا می برد و زیر لب دعا می کرد. عباس محو تماشای پیرمرد بود.
به پاس قدرشناسی پیرمرد ساده و صادق روستایی و دیگر مردمی که تا آن روز با حضور خود در مقابل در ورودی پایگاه به انحای مختلف از کارکنان و خلبانان تشکر و قدردانی می کردند، خود را در برابر دریای بیکران عواطف و ابراز احساسات مردم و پیرمرد آذری ناچیز می شمرد و اینک وقت آن رسیده بود تا با ایثار جان به گونه ای همه شور و عواطف و قدرشناسی مردم این سرزمین را جبران کند.
هواپیما هم چنان به سختی فرمان می برد و به سمت هدف پیش می رفت و در لحظاتی کمتر از ثانیه این تصاویر همچون برق و باد از جلوی دیدگانش می گذشت و به یاد می آورد.
نارنجی: کمتر پیش می آيد که وقتی آب‌ و هوا را با تلفن هوشمندمان چک می‌کنیم به پیچیدگی فنی نحوه پیش بینی آن فکر کنیم! اما چنانچه یک ساعت مکانیکی بسیار دقیق و ظریف مثل جنی ١ ساخت breva بخواهد وضعيت هوا را به شما بگويد، آن وقت فهمیدن چگونگی پیش بینی آب و هوا فقط با یک سری مکانیزم پیچیده آنالوگ میسر می شود و فوق العاده هم جالب است.
ایده اصلی پشت ساعت جنی ١ این است که صاحبش بتواند فقط با دو داده ساده -یعنی ارتفاع و تغییرات در فشار- وضعيت هوا را بسنجد. با پیچی که در موقعیت ساعت ٢ قرار دارد ارتفاع فعلی خودتان را تنظیم می کنید و بعد از آن با فشردن دکمه ای که در موقعیت ساعت ٤ قرار دارد، فشار داخل و خارج به تدریج همسان سازی می شوند. در طول چند ساعت بعد تغییرات در مقدار فشار اندازه گیری می شود. افزایش فشار نشانه آمدن هوای خوب است، در حالی که کاهش آن خبر از هوای بد می دهد.
واحد بارومتر (فشارسنج) به خودی خود شگفت انگیز است. کپسول های ناهوازی کاملا خالی از هوا که از نوعی فلز مخصوص حافظه دار ساخته شده اند، با تغییرات در فشار دچار انقباض و انبساط می شوند. این تغیرات بوسیله یک سری اهرم خوانده شده و برای نمایش فشار به صفحه گردان روی ساعت منتقل می شوند. یک شاهکار مهندسی در مقیاس کوچک!
 
 سرتیپ دوم رمضانی:
شهید دوران بالاترین رکورد پروازهای عملیاتی را در یکسال و نیم به ثبت رساند
 
امیر سرتیپ رمضانی  گفت: ماموریت "بغداد" یک ماموریت ویژه استراتژیک و راهبردی بود و مانند بمباران‌های عادی نبود، به همین خاطر این عملیات، خاص‌ترین عملیات نیروی هوایی بود
"عباس دوران در تاریخ 20/7/1329درشهرستان شیراز متولد و از خلبانان نیروی هوایی ایران بود که در ماه‌های آغازین جنگ ایران و عراق نقش مهمی در بمباران اهداف دشمن عراقی ایفا کرد؛ خلبان عباس دوران در دو سال اول جنگ بیش از ۱۲۰ عملیات و پرواز برون مرزی داشت و با شروع جنگ ایران و عراق، او در پست افسر خلبان شکاری و معاونت عملیات فرماندهی پایگاه سوم شکاری که در آغاز جنگ به پایگاه هوایی شهید نوژه نامیده شده بود، مشغول خدمت و پس از مدتی، برای ادامه پروازهای جنگی به پایگاه ششم شکاری بوشهر منتقل شد. عباس دوران در ۷ آذر ۱۳۵۹ و در جریان جنگ ایران و عراق، اسکله الامیه و البکر را غرق کرد و در عملیات فتح‌المبین نیز بسیار موفق عمل کرد. عباس دوران در عملیات بغداد به شهادت رسید."
امیر سرتیپ دوم بازنشسته رضا رمضانی از پیشکسوتان نهاجا در گفتگو با خبرنگار «نسیم» در تشریح عملیات بغداد که شهید دوران یکی از خلبانان بوده و در همان عملیات نیز شهید شده است، اظهارداشت: ماموریت شهید دوران یک ماموریت ویژه استراتژیک و راهبردی بود و همانند بمباران‌های عادی نبوده است؛ سال 1361 ایران بزرگترین پیروزی‌ها را در دفاع مقدس رقم زد از جمله عملیات فتح المبین و عملیات بیت المقدس. در عملیات فتح المبین منطقه کاملا پاک سازی و عراقی‌ها تا مرز عقب رانده می‌شوند و در عملیات بیت المقدس که یک ماه بعد از فتح المبین بود در چندین مرحله انجام  و شروع چنین عملیاتی برای رزمندگان اسلام بسیار زحمت داشته است.
وی به اهداف عراق برای حمله به ایران اشاره کرد و گفت: یکی از اهداف عراق جدا سازی خوزستان بود تا بدین طریق بتواند در آنجا یک دولت دست نشانده به دلیل تنگناهای ژئوپلیتیکی و عدم دسترسی به دریا، برای خودش بر روی کار بیاورد و هدف دوم اشغال و نگه داشتن این دولت برای خودش تا سر میز مذاکره و ساقط کردن نظام جمهوری اسلامی ایران بود.
رمضانی ادامه داد: عراق درشرایطی که دید خرمشهر را از دست داده و درمورد خوزستان نیز به هدفش نرسیده است تصمیم گرفت از جنبه سیاسی وارد عمل و کنفرانس‌های غیرمتعهدها را در بغداد تشکیل دهد که با حمایت‌های سیاسی از سوی دیگر کشورها برنامه ریزی کرده بود ودر آن دوران علی اکبر ولایتی به رییس جمهور نامه‌ای را ارسال می‌کنند که قید شده بوده نمایندگان عراق در سازمان ملل در حال دعوت ازاعضای غیر متعدها جهت فرستادن نماینده برای امور تشریفات و حفاظت هستند.
وی با بیان اینکه تنها یک دام نظامی می‌توانست کنفرانس غیر متعدها را لغو کند و بعد سیاسی کاری را پیش نمی‌برد، اظهارکرد: لغو کنفرانس غیر متعدها تنها از طریق نا امن کردن بغداد ممکن بود و چونکه از طریق زمینی این کار صورت نمی‌گرفت در نتیجه نیروی هوایی ارتش این ماموریت، یعنی نا امن کردن فضای بغداد را برعهده گرفت.
این کهنه سرباز نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران با بیان اینکه برای انجام ماموریت بغداد، نیروی هوایی دارای کمیته طرح بود که در پی آن با برنامه ریزی و تصمیم گیری به این نتیجه می‌رسند که حداقل سه فروند هواپیما باید این ماموریت را انجام دهند، افزود: این ماموریت جنبه نظامی داشت یعنی اول باید هدف توجیه می‌شد و بعد باید جنبه اقتصادی نظامی داشت یعنی جاهایی که عراق در خاک ما زده بود باید مقابله به مثل می‌کردیم و هدف سوم اینکه باید این ماموریت ماندگاری داشته باشد یعنی زمانی صورت بگیرد که خبرنگاران ببیندد و بتوانند به تصویر بکشند.
وی بیان کرد: نیروی هوایی ایران  پالایشگاه الدوره در بغداد را با یک دسته پرواز سه فروندی به همراه بهترین خلبانان یعنی محمود اسکندری با ناصر باقری، خسرو شاهی با اکبرتوانگریان ومنصور کاظمیان با عباس دوران انتخاب می‌کنند؛ برنامه ریزی‌ها صورت می‌گیرد که به بهترین نحو وارد حریم بغداد شوند و از روی شهر عبور و پالایشگاه الدوره را مورد هدف قرار دهند و دوباره بازگردند که در رفت و آمدها صدای هواپیما بپیچد و مشخص شود که حریم شکسته شده است.
رمضانی با بیان اینکه هنگام بلند شدن یکی از دسته‌های پروازی (اکبرتوانگریان و خسروشاهی) به دلیل عیب فنی نمی‌تواند بلند شود و دو هواپیمای دیگر به مسیر خودشان ادامه می‌دهند، گفت: زمانیکه هواپیمای محمود اسکندری و ناصر باقری باز می‌گردد بی نهایت تیر به بدنه هواپیما اصابت کرده بود و اگر کسی غیراز محمود اسکندری خلبان آن هواپیما بود قطعا وارد خاک ایران نمی‌شد واین خود   سندی است برای اینکه نشان دهد این ماموریت تا چه اندازه مشکل و تنها ماموریتی بوده که باهدف استشهادی انجام شده است.
این پیشکسوت نیروی هوایی خاطرنشان کرد: وقتی پالایشگاه الدوره را می‌زنند و برمی‌گردند، هواپیما آتیش می‌گیرد و باید آن را ترک می‌کردند که یگ گفتمانی بین خلبان کابین جلو و عقب انجام می‌شود و خلبان دو یعنی کاظمیان با چتر نجات به بیرون می‌پرد و عباس دوران با صرف نظر کردن از خروج اضطراری، در آتش سوخته و به شهادت می‌رسند.
وی در ادامه به خصصیات اخلاقی شهید دوران اشاره کرد و گفت: شجاعت، قابلیت و توانمندی این شهید بزرگوار زبانزد بوده و در آن مقطع دارای بالاترین ماموریت‌های جنگی بودند تا جاییکه ایشان را از پروازمنع می‌کنند صرفا به پرواز و مقابله با دشمن می اندیشید و بیشتر از آنکه صحبت کند عمل می‌نمود؛ شهید دوران در ظاهر یک نظامی ساکت، آرام و درون گرا بود و از جمله شهدایی بود که صدام  برای سرش جایزه تعیین کرده بودگذاشته بودند.
این پیشکسوت نهاجا گفت: شهید دوران بدون پذیرش هر نوع مسئولیتی در عملیات‌های متعدد هوا به دریا هوا به زمین و هوا به هوا از ابتدای جنگ تحمیلی شرکت فعال داشته و بالا ترین رکورد پروازهای عملیاتی را ظرف یک سال و نیم از عمر خدمتی‌اش در جنگ به ثبت رسانیده است.
رمضانی به محل های خدمت شهید دوران اشاره کرد و افزود: افسر خلبان شکاری کابین عقب اف4با درجه ستوان دومی در تاریخ 6/6/1351 و سپس منتقل به پایگاه یکم شکاری جهت آموزش کابین جلویی با درجه ستوان یکمی در تاریخ1/7/1353 و افسر خلبان شکاری تاکتیکی گروه دوم شکاری گردان 33با درجه ستوان یکمی، معلم خلبان شکاری تاکتیکی گروه دوم گردان 31 شکاری با در جه ستوانی در تاریخ 1/5/1357بود.
امیر سرتیپ خلبان حسین خلیلی:
شهید عباس دوران با 250 ماموریت جنگی رکورد زد
 
شهید عباس دوران با 250 ماموریت جنگی رکورد ثبت کرد و تا به اکنون کسی به این مقدار نرسیده است. او هر که را با خود به ماموریت پروازی می برد، صحیح و سالم باز می گرداند.
 از رزمندگان عرصه هوایی ایران و از نیروهای قدیمی نیروی هوایی ارتش است. برای آشنایی بیشتر با نیروی هوایی ارتش در دوران دفاع مقدس و نیز شنیدن خاطرات شهدای نیروی هوایی بخصوص شهدای خلبان این نیرو با امیر سرتیپ خلبان «حسین خلیلی» هم کلام شدیم. آنچه در ادامه آمده بخش هایی از این گفتگو است:
 
* لطفا نحوه ورودتان به دوران دفاع مقدس را بیان کنید.
نیروی هوایی ارتش این افتخار را دارد که با پیروزی انقلاب و شروع جنگ به عنوان یک نیروی پیشتاز عمل کرده است. چون نیروی هوایی با داشتن چهار ویژگی؛ برد زیاد، سرعت، قابلیت انعطاف و قدرت آتش و علیرغم بی نظمی هایی که آن روزها بواسطه پیروزی انقلاب اسلامی و پیرو آن تغییرات فراوان در بدنه نیرو به وجود آمده بود، توانست با تهاجم دشمن مقابله کند. البته نیروی هوایی عراق با داشتن همین چهار ویژگی به دنبال به دست آوردن برتری هوایی بود. یعنی وضعیتی که نیروی هوایی عراق داشت به دنبال آن بود که نگذارد نیروی هوایی ما فعالیتی داشته باشد. چرا که در این صورت می توانست به پیروزی دست یابد.
 
* چرا دشمن به هدفش نرسید؟
اول؛ عنایت حق تعالی و چشمان بیدار ملائکه اش و دوم؛ تدبیر نیروی هوایی بود که با عملیات پدافند غیرعامل نگذاشت عراق به اهداف خودش برسید. سوم؛ تدبیر آگاهانه رهبری انقلاب اسلامی، باعث شد تا اهداف دشمن محقق نشود. از سوی دیگر زمانی که جنگ تحمیلی شروع شد، همه اعضا و افراد در نیروی هوایی برای دفاع از خاک میهن خود متحد شدند و هیچ کس هم بهانه ای برای عدم حضورش نیاورد.
به عبارت دیگر در آن مقطع دشمن فکر می کرد با وجود تغییراتی که در نظام نیروی هوایی به وجود آمده دیگر آن شوق و علاقه در بین خلبانان نیست، اما این جنگ تحمیلی بیش تر از پیش این اتحاد را در بین نیروهای هوایی ایجاد کرد و تمام مشکلات را با نگاه به اینکه دشمنی هست که به خاک این میهن تعرض کرده به فراموشی سپردند. حتی بعضی اعتراض کردند که چرا نگذاشتید ما عملیات پیش دستانه را اجرا کنیم.
 
* با تهاجم ارتش بعث عراق به خاک ایران بصورت رسمی در 31 شهریور، پایگاه های ما مورد حمله قرار می گیرد. آن ماجرا خاطرتان هست و این که چه خساراتی به ما وارد شد؟
زمانی که جنگ تحمیلی شروع شد 15 نقطه از جمله پایگاه های نیروی هوایی ما مورد تعرض قرار گرفت اما تلفات انسانی بسیار جزیی بود و تنها در دزفول دو یا سه شهید بر اثر این حملات داشتیم. البته علت پایین بودن تلفات انسانی هم لطف الهی بود. زیرا برای نمونه اگر بمبی که به یکی از هواپیماهای سوخت رسان اصابت کرد، به هواپیمای کناری اش اصابت می کرد، چون مملو از بنزین بود، تمام پایگاه مهرآباد از بین می رفت پس همه اینها مدیون سه مولفه؛ لطف الهی، رهبری مدبرانه امام و همت ملت ایران و در راس آن فرزندان این ملت در نیروی هوایی بود.
 
* یکی از عملیات های ماندگار نیروی هوایی در روزهای آغازین جنگ تحمیلی، عملیات کمان 99 بود؛ درباره علت نامگذاری آن توضیح می دهید؟
فلسفه نامگذاری عملیات این بود که کمان، نشانه پایداری مرزهای ایران توسط آرش کمانگیر است و 99 هم به خاطر این بود که این طرح 99 صفحه داشت، طرحی که طی آن 140 فروند هواپیمای جنگی ایران بر عراق حمله می کنند و با موفقیت مواضع از اپیش تعیین شده را بمباران کرده و به سلامت به میهن باز می گردند. این حمله باعث شد تا عراق که تصور نمی کرد ایران از چنین توان هوایی برخوردار باشد، به ناچار برای مصون ماندن هواپیماهایش از بمباران های احتمالی آینده ایران هواپیماهایش را به پایگاهی در غرب عراق یعنی اربیل، منتقل کرد.
 
* درباره سایر عملیات های مهمی که نیروهای هوایی در دوران دفاع مقدس در آن نقش بسزایی ایفا کرده اند، هم مطالبی را بیان می کنید؟
محدود کردن نیروی هوایی به عملیات یا منطقه خاصی در حقیقت جفا کردن به نیروی هوایی و دفاع مقدس است، زیرا در همان زمانی که پوشش هوایی را در آزادسازی خرمشهر انجام می دادیم، ترابری هوایی هم بر عهده ما بود که نشان از عظمت نیروی هوایی است و همچنین دیگر نمونه هایی از قبیل اسکورت محموله های نظامی و غیره نیز جز وظایف نیروی هوایی بود. لذا نقش نیروی هوایی پر رنگ بود.
پس یکی از تاثیرگذارترین مقاطع دوران دفاع مقدس همین تبدیل جنگ برق آسا به جنگ فرسایشی بود که مقدمه ای شد برای پیروزی های آینده و این هم تنها مدیون خلبانان جان برکف نیروی هوایی است که از 204 شهید نیروی هوایی 77 شهید آن در همان دو ماه اول جنگ تقدیم انقلاب شد.
 
* به شهدای نیروی هوایی اشاره کردید، در صورت امکان مقداری از سجایای اخلاقی آنها هم بیان بفرمایید.
یک سری از شهدای ما همچون شهیدان بابایی و اردستانی شاخص بودند؛ شهدایی که به فرموده امام راحل(ره) یک دستشان اسلحه و دردست دیگرشان قرآن بود. شک نکنید که اعجوبه های خلبانی در جهان کسانی به غیر از این شهدا، کس دیگری نمی تواند باشد. به عنوان مثال وقتی خلبان پاکستانی با شهید دوران در یک رزمایش هوایی شرکت می کند، می گوید این شخص برنده جنگ و قهرمان آن است.
شهید عباس دوران با 250 ماموریت جنگی رکورد ثبت کرد و تا به اکنون کسی به این مقدار نرسیده است. او هر که را با خود به ماموریت پروازی می برد، صحیح و سالم باز می گرداند یعنی رهبری کامل و هوشمندانه در پرواز بود. در واقع همه اینها مرهون سبک زندگی اسلامی و سالم بود زیرا علی رغم توان استفاده از تمام امکانات مادی از آن ها استفاده نمی کرد. پس چه خوب است که مسئولین کشور، همچون این شهید گرانقدر اسیر زرق و برق دنیوی نشوند و از لحظه لحظه زندگی شهدا درس بیاموزند.
 
* روزهای پایانی جنگ مصادف شد با جنگ نفت کش ها و حمله به سکوهای نفتی ایران، نیروی هوایی در آن زمان چه نقشی داشت؟
همان طرحی که ما بر علیه عراق انجام دادیم و تعدادی از پالایشگاه های آنها را مورد اصابت قراردادیم، آنها نیز می خواستند علیه ایران چنین کاری را انجام دهند اما مدیریت و تدبیر امام(ره) و دفاع نیروی هوایی سبب شد نقشه آنها محقق نشود، بدین ترتیب یک روز هم صادرات نفت ایران متوقف نشد.
منبع:
1. خبرگزاری دفاع مقدس
2.  خبرگزاری نسیم 
3.  کتاب «بمبی در کابین»
4. خبرگزاری تسنیم
5.  خبرگزاری مهر
6.  دفاع پرس/ مقداد کامکار-مونا معصومی
7.  تبیان
8. روزنامه اطلاعات
9.  باشگاه خبرنگاران
10. پارسینه
11. ایسنا
12. باغ موزه انقلاب اسلامی ودفاع مقدس



نسخه قابل چاپ
login